یهود ستیزی3،قضیه دریفوس
جریان از آنجا آغاز شد که یک سروان یهودى فرانسوى به نام آلفرد دریفوس که در قسمت توپخانه ارتش خدمت مىکرد،در سال 1894 متهم به جاسوسى براى آلمان مىشود و محاکمه شده و محکوم به حبس ابد مىگردد.عدهاى از یهودىها به دفاع از دریفوس،اتهام جاسوسى او را رد مىکنند و کسانى بر خیانت دریفوس و دیگر یهودىها اصرار مىنمایند.
قضیه دریفوس
آبا ابان از حسادت همیشگى فرانسویان به یهودیان یاد مىکند. دلیل این حسادت معلوم نیست و اینکه چرا فرانسویان به آن شهره هستند ولى این نظر،بهانه خوبى براى پیدایى قضیهاى به نام دریفوس بوده است.
جریان از آنجا آغاز شد که یک سروان یهودى فرانسوى به نام آلفرد دریفوس که در قسمت توپخانه ارتش خدمت مىکرد،در سال 1894 متهم به جاسوسى براى آلمان مىشود و محاکمه شده و محکوم به حبس ابد مىگردد.عدهاى از یهودىها به دفاع از دریفوس،اتهام جاسوسى او را رد مىکنند و کسانى بر خیانت دریفوس و دیگر یهودىها اصرار مىنمایند.این قضیه،آشفتگى و بلواى سیاسى بسیارى را در محافل حقوقى،روشنفکرى،نظامى و حکومتى فرانسه ایجاد مىکند که نهایتا منجر به تبرئه دریفوس در سال 1906،یعنى 12 سال پس از شروع آن مىشود.
این جریان،آثار عدیدهاى بر جامعه سیاسى فرانسه نهاد و منجر به تحولات مهمى در بدنه سیاسى و نظامى این کشور شد که پرداختن به جزئیات آن ما را از هدف این مقال باز مىدارد.
آنچه مد نظر این قلم است،بررسى پیامدهاى ناشى از این قضیه به عنوان یک پدیده یهود ستیزانه براى جنبش ملى یهود یا صهیونیسم است که ما به عنوان دلایل سیاسى از پیدایى یهود ستیزى بدنبال تحقیق در مورد آن هستیم.
واقعه دریفوس بنا بر عقیده بسیارى از متفکرین یهودى تنها از این بابت بوجود آمد که دریفوس یک یهودى بود. در غیر اینصورت دلیلى وجود نداشت که یک محاکمه براى یک جرم جاسوسى،با این تبعات مواجه شود.اما در خصوص دریفوس،زمینهها و پیامدها متفاوت است و یا حداقل نتیجه آن بسیار قابل تأمل است.
صهیونیسم،با تمام زمینههاى از پیش فراهم شده،تنها سه سال از گذشت محاکمه اولیه دریفوس،نمود عینى در کنفرانس بال سوئیس مىیابد.و در این میان فردى به نام تئودر هرتصل، یک روزنامه نگار گمنام در اطریش ،به رهبرى یک جریان مهم جهانى در سوئیس تبدیل مىشود.اگر به ابعاد،اهمیت و ویژگىهاى کنفرانس بال توجه کنیم،درخواهیم یافت که قضیه دریفوس نه تنها نقطه آغاز یک برنامه هدفمند است،بلکه زنگ هشدارى به تمام دنیا براى اعلام یک فعالیت و جریان قدیمى است که باید در 1897 علنى شود.اگر هفت سال پس از آن هرتصل در سال 1904 بمیرد و یا در 1906،دریفوس تبرئه شود،تغییرى در این پروسه طولانى ایجاد نمىکند.اینها عناصرى از یک برنامه هستند که توسط طراحان اصلى آن در جریان است.
واقعه 12 ساله دریفوس که هم زمانى معنى دارى با برپایى اولین کنگره صهیونیستها در بال سوئیس داشت،جرقهاى بود که جنبش ملى یهود از بطن آن متولد شد و اگر تا پیش از این، ضرورتهایى در باب تشکیل دولت یهود از سوى بزرگان یهودى مطرح مىشد،با وقوع جریان دریفوس،هرتصل انگیزه لازم براى علنى کردن این خواست درونى را با توجه به فضاى ایجاد شده،پیدا کرد.وى در یکى از اظهاراتش قضیه دریفوس را عامل اصلى پیوستن خود به نهضت صهیونیست عنوان مىکند.در واقع وى به هنگام رویت این واقعه (به اصطلاح) تکان دهنده،به عنوان خبرنگار یک روزنامه در پاریس به سر مىبرده است. عدهاى معتقدند که:قضیه دریفوس تأثیر بسیار زیادى بر احساسات یهود ستیزانه نهاد و بر ضد روند ادغام یهودیان مؤثر بود و تئودر هرتصل که پوشش خبرى محاکمه دریفوس را بر عهده داشت،اولین بار به فکر یافتن خانهاى براى یهودیان افتاد. چرا که هرتصل معتقد بود اولا یهودیان در سراسر جهان،در هر کشورى که ساکن هستند،ملت واحدى را تشکیل مىدهند.
ثانیا آنها در هر زمان و مکانى مورد شکنجه و آزار بودهاند و ثالثا آنها قابل تشابه و یا تحلیل در مللى که در میان آنها زندگى مىکنند،نیستند.و این خود دلیل مسلمى بر تمام احساسات ضد یهود و نژاد پرستانه است. تئودر هرتصل در سال 1896،یعنى دو سال پس از محاکمه دریفوس،کتاب«دولت یهود» را به نگارش در آورد.در مقدمه این کتاب هرتصل اعلام کرد: که اندیشههاى او در این کتاب،یعنى تأسیس دولت یهود،تازهگى ندارد.هیجانات و التهاباتى که ناشى از اندیشههاى ضد سامى مىباشد،ضرورت و فوریت برپایى چنین مهمى را در اسرع وقت در دستور کار قرار داده است. وى در ادامه مىافزاید: واقعیت نشأت گرفته از ابزار قدرت،این امر را به ثبوت رسانده است که یهودیان هرگز نخواهند توانست در بطن ملل دیگر تحلیل روند و با آنان یکسان و یکسو شوند.
یهودیان هر گاه به صورت جمعیتهایى هر چند نامحدود و حتى انبوه هم در کنار یکدیگر جمع مىشدهاند،باز هم در معرض خطر و نابودى فیزیکى توسط ملل دیگر قرار مىگرفتهاند[...]هرتسل مىخواهد یهودیان خود،سرورى و سیادت حکومت خویش را در سرزمینى محدود و در چارچوبى که نیازهاى ملیشان را برآورده سازد برعهده گیرند. علاوه بر پیامدهاى مشخص قضیه دریفوس در ایجاد صهیونیسم،این جریان منجر به ایجاد یک مهاجرت جدید از اروپا نیز شد که جمعیتى بالغ بر سه میلیون یهودى به سوى بریتانیا،کانادا، استرالیا،آفریقاى جنوبى رهسپار شدند.در این زمان،مهاجرت به آمریکا و فلسطین،باز هم در اولویت بود که خود حکایت از جریانى هدفمند مىکند
قضیه دریفوس در فرانسه،تحولات سیاسى ویژهاى را نیز علیه جمهورى خواهان به راه انداخت و افرادى همچون«ادوارد درومونت» که از اعضاى فعال محافظهکار بودند،براى جلب طرفدار بیشتر به جریان ضدیهودى پیوستند.وى در کتاب خود تحت عنوان«فرانسه جهود» کوشیده بود که با دستمایههاى حقیقى از رفتار و اعتقادات یهودیان آنها را مسبب خرابى اوضاع اقتصادى و فساد اخلاقى در فرانسه معرفى کند.گر چه عده یهودىها نسبت به کل جمعیت فرانسه بیش از یک ربع یک درصد نبود.درومونت معتقد بود که نصف ثروت فرانسه را همین عده معدود مالک شدهاند.پیشنهاد او این بود که از یهودىهاى فرانسه سلب مالکیت شود،چون معتقد بود که همه ثروت کلیمىها از راههاى نامشروع فراهم شده است.وى همچنین اظهار مىکرد که یهودىها و فراماسونها با هم توطئهاى ترتیب دادهاند تا مسیحیت را ضایع و خراب کرده کنترل مردم را به دست گیرند.درومونت با چاپ 140 میلیون نسخه از این کتاب (به زبانهاى گوناگون در سراسر جهان) شهرت خاصى در میان مردم فرانسه به دست آورد. صرف نظر از درستى یا نادرستى اظهارات درومونت باید اعتراف کرد که این کتاب دستمایهاى شد تا فرانسویان سالها بعد با تمسک به آن رفتارى یهود ستیزانه در پیش گیرند که نمونه بارز آن را مىتوان در حکومت ویشى آشکارا مشاهده کرد؛آن هنگام که با روى کار آمدن حزب نازى در آلمان این جمله در افواه پخش شد:«آنچه را درومونت بمردم پیشنهاد کرد هیتلر انجامش داد.» حکومت ویشى آخرین پایگاه مهم یهودستیزى در فرانسه بود که البته در پیدایى و پیامدهاى رفتار یهود ستیزانه آن شباهتهاى ویژهاى با رفتار نازىها و تبلیغات مربوط به آن وجود دارد.و حتى بعضى از محققین بر این اعتقاد هستند که«رژیم مارشال پتن فراتر از احکام اشغالگران نازى،خود مبدع قوانین ضد یهودى بود که در زمان خود سیاست فراترى از[...] سختگیرىهاى رایش سوم محسوب مىشد.» تا جایى که مدعى هستند: [حکومت]ویشى قبل از صدور فرمانى از سوى آلمانها شروع به نشانه روى علیه یهودیان کرد.تنها دو ماه پس از متارکه جنگ،حکومت ویشى قانون مجازات حمله علیه گروههاى مذهبى و نژادى را ملغى اعلام کرد و در اکتبر 1940 اولین قانون ختصاصى ضد یهودى به تصویب رسید.
در این قانون یهودیان از احراز هر گونه شغل دولتى،موقعیتهاى تدریس،نیروهاى نظامى منع شدند،همچنین تعداد زیادى از یهودیان در مشاغل دیگر نیز دچار محدودیت شدند.این قانون بر اساس تئورى نازىها،یهود را به عنوان بخشى از خاندان بزرگ یهود مىداند.این بدین معناست که یک شخص یهودى تبار که والدینش به مذهب کاتولیک گرویده باشند و یا خودش کاتولیک شده باشد،هنوز به عنوان یک یهودى مطرح است.به معناى دیگر این قانون یهودیان را به عنوان یکى از اعضاء نژاد دیگر به رسمیت مىشناسد و نه از یک مذهب دیگر. متعاقب تصویب چنین قانونى«در مارس 1941 حکومت ویشى یک سازمان ویژه دولتى را که مربوط به امور یهودیان بود تأسیس کرد[...]و در ژانویه دستور داد که تمام مایملک یهودیان [هم چون مشاغل]باید به آریائىها تعلق گیرد و یا به غیر یهودیان منتقل شود.» در خصوص صحت و سقم آنچه به حکومت ویشى نسبت داده شده و مىشود یقینا اسناد متقن و محکم گویاى حقایق خواهد بود که البته طرف پیروز در استفاده از آنها،مصلحت و نفع خود را در نظر مىگیرد.نکته قابل ذکر در این میان،آن است که زمینه مساعد در فرانسه براى طرح این مباحث،مورد سوء استفاده تبلیغاتى یهودیان قرار گرفت و با تحریف وقایع از حکومت ویشى به ریاست مارشال پتن تصویرى ارائه کرد که خوشایند هیچ کس نیست.
پس از 50 سال از جنگ دوم جهانى،یهودیان و صهیونیستها موقعیتى در فرانسه دارند که بعضا با تعدى نسبت به حقوق دیگران ایجاد شده است و تنفرى را ایجاد کرده است که ما پیش از این به عنوان دلایل عقیدتى و رفتارى یهود ستیزى بر شمردیم.شاید این جمله بزرگ شده در مجله لوپوئن،منظور این نوشتار را به گونهاى شفافتر،بیان کند که آیا با این اظهارات صریح باز مىتوان از عوامل حقیقى یهود ستیزى به سادگى گذشت و احساسات یهود ستیزانه را مهار نمود؟ «ما همه عامل موساد هستیم»؛«این جمله از سوى کمیته همکارى براى آزادى یهودیان متهم به جاسوسى در ایران به شکل ناشیانهاى برگزیده شده است.این عنوان در حقیقت تقلید احمقانهاى است از شعار ما همه یهودیان آلمانى هستیم»که به وسیله رهبر شورشهاى دانشجویى ماه مه 1968 ارائه شده بود.
حقیقت آن است که«یهود ستیزى در فرانسه طى ده سال گذشته دچار تحول زیادى شده است.نفرت از یهودیان در میان نسلهاى جوان بسیار محسوس است.مدارس ابتدایى و راهنمایى و دبیرستانها و دانشگاهها را به یکسان فرا گرفته است و به ویژه در حومه شهرهاى بزرگ در حال گسترش است.یهودى ستیزان امروز اغلب هنگام صحبت از یهودیان واژه یهودى را با معکوس کردن سجاها آن وارونه مىخوانند:فیوژ؛به جاى ژویف[که در زبان فرانسه به معناى یهود است].
آنها خود را آنتى فیوژ مىخوانند.» و به همین دلیل«جمله از یهودیان خوشم نمىآید،جملهاى است که تمام یهودیان فرانسوى زیر بیست و پنج سال،آنرا شنیدهاند.» و این مصداق واقعى از عملکرد یهود در فرانسه است که حتى به عنوان یک مستمسک صهیونیستى مورد سوء استفاده نیز خواهد بود.
اندیشه دولت یهودى
آماده سازى و سپس درگیرى ذهنى با موضوع بازگشت به سرزمین موعود و در پایان تشکیل دولت یهود،ذهن بسیارى از نویسندگان برجسته یهودى در قرن نوزدهم را به خود مشغول کرد.
آنها بر آن بودند که قلم و فکر خود را مبناى یک اقدام قرار دهند که هم غیر یهودیان توجیه شده و متقاعد به آن آرمان شوند و هم یهودیان عملگرا الگو گرفته برنامه عملى خود را از بطن این نوشتهها دریابند.طریقتى که با عنوان زمزمههاى ادبى در ابتداى هر جریانى وجود دارد.
ادبیات صهیونیستى شاید مهمترین وظیفه را در برپایى دولت یهود به عنوان مطرح کننده شالوده بحث،برعهده داشته و در این میان اشعار،رمانها و آثار نویسندگان یهودى در این قرن قابل تأمل است.آنها در بسیارى از آثار خود با این مسائل روبرو هستند:
«-برترى مطلق یهودى و معصومیت قهرمان آن؛ -موضعگیرى در مقابل اعراب به طور اخص و دیگر ملتها به طور اعم؛ - شخصیت یهودى و روابط آن با اسرائیل؛ - دلایل صهیونیستى براى اشغال فلسطین از جمله تأکید بر سرکوب یهود» سرکوب یهود به دلیل مظلومیت وى اتفاق مىافتد.چرا که وى سرگردان و آواره است.
سرگردانى یهود تم بسیار مؤثرى است که یهودیان از آن بهره فراوان بردهاند.داستان یهودى سرگردان که توسط اوژن سو و بسیارى دیگر به رشته تحریر در آمده،بازگویى ستم غیر یهودیان به یهودیان است.
منشاء پیدایش این واژه در ادبیات یهود به سرگذشت آن یهودى بر مىگردد که به دلیل اهانت به حضرت عیسى علیه السلام تا پایان قرون و اعصار محکوم به سرگردانى است. داستان این جریان از کتاب«گلچینهاى تاریخ»اثر راجر وندوور مندرج در کتاب تاریخ تمدن شنیدنى است: وقتى از یک نفر اسقف اعظم ارمنى،که در اوایل قرن سیزدهم از صومعه سنت آلبنز دیدن مىکرد،پرسیدند که آیا این شایعه درست است که آن یهودى که با مسیح صحبت کرده بود،هنوز در خاور نزدیک زنده است،وى راهبان آن صومعه را به حقیقى بودن آن شایعه اطمینان داد.ملازم وى نیز اضافه کرد که اسقف اعظم پیش از ترک گفتن خاک ارمنستان با آن یهودى فناناپذیر غذا خورده است؛و نام لاتینى او کارتافیلوس؛ است و هنگامى که عیسى[علیه السلام]از زادگاه پیلاطس خارج مىشد، همین کارتافیلوس بود که دست به پشت پسر خدا گذارد و گفت تندتر برو و عیسى به وى پاسخ داد:من مىروم،اما تو سرگردان خواهى ماند تا بازگردم. 4 غسان کنفانى در کتاب خود نام آن اسقف ارمنى را ژوزف گیر عنوان مىکند و از قول وى مىنویسد: [یهودى سرگردان]حدود 12 قرن است که در گشت و گذار است.وى در زمان مسیح،کارتافیلوس نامیده مىشد،و دربان دادگاهى بود که مسیح را به مصلوب شدن محکوم کرد.هنگامى که مسیح،پس از صدور حکم از دادگاه خارج مىشد، کارتافیلوس بر پشت او زد و گفت:
برو اى مسیح،درنگ چرا؟مسیح به آرامى به او نگریست و گفت من مىروم،اما تو،در انتظار خواهى بود تا بازگردم،از آن زمان تا به امروز،کارتافیلوس،از گشت و گذار دست برنداشته است.او ساکت و غمگین،فقیر و فروتن است و امیدوار است در برابر جنایتى که بر اثر جهل مرتکب شده،بخشیده شود زیرا مسیح،هنگامى که بر روى صلیب بود گفت:پدر،آنها را ببخش،چون نمىدانند چکار مىکنند.»
لازم به ذکر است: ارمنیهاى دیگرى که در سال 1252 از شهر سنت آلبنز دیدن کردند همین داستان را تکرار کردند.داستانپردازى عامیانه آن را شاخ و برگ داد و نام آن یهودى سرگردان را عوض کرد و به دنباله روایت افزود که چگونه هر صد سال[...]وى دچار بیمارى مهلکى مىشد و در بیهوشى عمیق فرو مىرفت و سپس دوباره چون جوانى برومند، با خاطراتى تازه از محاکمه،مرگ و رستاخیز مسیح،از آن حالت بیرون مىآمد. این داستان توسط ادباى متعددى در قالب رمان و نثر ادبى در آمده است که یکى از معروفترین آنها اثر ولفگانگ گوته است که در سال 1836 منتشر شد. در کنار آن داستان یهودى سرگردان اثر اوژن سو نیز داراى یک چنین اعتبارى مىباشد.
داستان یهودى سرگردان علیرغم موضوع اولیه خود،نتیجهاى معکوس براى یهودیان در بر داشت.در واقع یهودیان به دلیل مجازاتى که باید مىشدند،مظلومانه جلوه کردند و این داستان عوض آنکه مایه شرمسارى آنان باشد،مایه مظلومیت آنان شد و نویسندگان صهیونیست از این زمینه براى مطرح کردن سرکوب و ستم بر یهودیان استفاده فراوانى بردند.
نویسنده صهیونیست مسأله سرکوب قوم یهود از سوى جهانیان را به طور مستمر تکرار مىکند.بزرگ جلوه دادن سرکوب یهودیان،به این علت است که جهانیان هنوز سرکوب یهودیان را باور ندارند تا همبستگى خود را با یهودیان در مقابل این سرکوب نشان دهند و به همین دلیل در بیشتر رمانهاى صهیونیستى: قهرمان مرد یا زن یهودى غالبا گرفتار عشق و محبت شخص غیر یهودى مىشود.
[...]با ایجاد ارتباط میان این یهودى و طرف دیگر نویسنده فرصت مىیابد به شرح کامل نظرها و اهداف خود بپردازد و طولى نمىکشد که در گفت و شنود آن دو، داستان رنج یهود به میان مىآید.به شکلى که اصل داستان را تحت تأثیر خود قرار مىدهد،در نتیجه طرف غیر یهودى بر آنچه که بر سر یهود در جاى دیگر اتفاق افتاده خود را تا حدى مسئول مىبیند و به منظور کاستن از گناه خود به دعوت صهیونیسم ایمان مىآورد و آن را مسئله خود قلمداد مىکند. مضمون کتاب اکسدوس نوشته لئون اوریس و بعدها بسیارى از فیلمهاى صهیونیستى، حاکى از این واقعیت است. از سوى دیگر لرد بایرون با سرودن قطعه شعرى تحت عنوان نغمههاى یهودى احساسى آکنده از اندوه و حسرت را مىپراکند.در واقع: شعر صهیونیستى در میان شاعران غیر یهود،بیش از همه،مدیون و مرهون لرد بایرون است.شعر نغمههاى یهودى تاکنون بارها به عبرى ترجمه شده و بیت زیر از این قطعه،از شهرت بسیارى برخوردار است.
کبوتر وحشى از براى خود آشیانهاى و روباه نیز براى خود لانهاى دارد انسانها براى خود میهنى دارند و یهودیان جز گور،هیچ ندارند. بایرون در جاى دیگر براى القاى ستمدیدگى و سرکوب قوم یهود،این گونه اظهار مىدارد: تاریخ قوم یهود،داستان انسانهایى است که از سرزمین خود بیرون رانده شده و به اقصى نقاط جهان پناه بردهاند و دریافتهاند که همه براى نابودى آنها اتفاق نظر دارند.
یهودیان قربانى فجایع بىشمار بودهاند و زندگى آنها چیزى جز عذاب پایدار نبوده است. وى در جاى دیگر با تأکید حیرتآورى،مظلومیت قوم یهود را این گونه بیان مىکند: نفى بلدهاى بىشمار،سرکوب،توقیف اموال و اخاذى،انواع مجازاتها،کشتارهاى جمعى و فجایع گوناگون که یهودیان،در هر دوره و هر کشورى از ابتداى آوارگى تاکنون با آن دست به گریبان بودهاند و عوامل متعددى که هدف آن پاک کردن نام و یاد یهودیان از چهره روزگار بوده است،آن چنان شدید و گستردهاند که قلم از تشریح آنها،عاجز است.
یهودا هالوى نیز در اثر خود«به بردگى نژاد پرستانه بر ضد یهودیان حمله مىکند.» و به نحوى به تشریح سرکوب یهودیان در این قالب مىپردازد.منتهى همه این نویسندگان،فعالیت خود را در این مرحله به پایان نمىبرند.بلکه مخاطب خود را به چارهجویى واداشته تا حق این قوم ستمدیده[!]ستانده شود.داستان کوتاه آلروى نوشته بنیامین دیزرائیلى در سال 1833 و یا کتاب کانیتگزباى که در سال 1844 توسط همین نویسنده و دولتمرد به رشته تحریر در آمد، مبلغ ویژگىهاى برجسته یهود به عنوان یک ملت واحد و ضرورت برپایى فرمانروایى با سلطه خودشان است.این مفهوم در تانکرد با رنگ و صبغهاى افزونتر به تشریح جایگاه برگزیده قوم یهود مىپردازد.
اگر قرار باشد که اندیشه برپایى دولت یهود،نقطه پایانى از این سناریوى ادبى نویسندگان صهیونیست باشد،مىبایست کتاب دانیل دروندا اثر جورج الیوت در سال 1876 را نماینده این قسمت دانست.چرا که از قول یکى از شخصیتهاى کتاب مذکور مىخوانیم که مأموریت قوم یهود،هنوز به پایان نرسیده و آنان همچنان در راه بازگشت و باز پس گیرى فلسطین باید همت کنند. با این سیر مختصر از مفهوم نظرى دولت یهود مىتوان نتیجه گرفت ادبیات صهیونیستى با نغمههاى عبرى بایرون مظلومیت را و با دیوید آلروى دیزرائیلى،عظمت حکومت خیالى یهود در بیت المقدس را و با دانیل درونداى جورج الیوت،اندیشه صهیونیسم را در قالب ادبیات بیان کرد.
اما این سرزمینى که قرار است دولت یهود بر آن حکمفرمایى نماید کجاست؟در این خصوص «روایتهاى چندى از مرزهاى توراتى ارض اسرائیل،که بنابر تأویل مقامات خاخامى،طبق حقوق الهى به دولت یهود تعلق دارد،رایج است؛عظیمترین ارض اسرائیل در درون مرزهایش شامل ممالک زیر است.
در جنوب،همه سینا و بخشى از مصر سفلا تا حدود قاهره؛در خاور همه اردن،یک تکه درشت از عربستان سعودى،کویت و در عراق،جنوب غربى فرات؛در شمال همه سوریه (از جمله لبنان) و یک جزء وسیع از ترکیه (تا دریاچه وان) ؛در باختر قبرس.» بدون توجه به اختلاف نظرى که میان طیف حداقلگرا و حداکثرگرا از محدوده سرزمینى دولت یهود وجود دارد،به این نکته باید دقت کرد که مقامات صهیونیست به صراحت خواستار تحقق مرزهاى توراتى هستند. آنها براى عملى نمودن این نیّت خود از ابزارهاى استعمارى بهره فراوان بردند.اگر در یک زمان نفوذى داشتند،آن را بکار گرفتند و در غیر این صورت،منافع خود را به منافع قدرتها گره زده،با فشار و تطمیع خود را متحد قدرتها نامیدند و این رویدادى بود که خاخامها در سراسر دوران کلاسیک (همچنان که در دوره مدرن) وفادارترین- اگر نگوییم متعصبترین-حامیان قدرتها بودند. در همین خصوص مصاحبه هرتصل در 20 اکتبر 1902 با ژوزف چمبرلین وزیر امور خارجه بریتانیا مؤید این مطلب است: چمبرلین که خود داراى گرایشات ضد یهودى بود و نسبت به افزایش بىرویه یهودیان مستقر در انگلیس بیمناک بود،تحت تأثیر عقاید هرتسل قرار گرفت که مىگفت، اسکان یهودیان در مناطق تحت نفوذ بریتانیا با توجه به جمعآورى سرمایههاى پراکندهاى که دارند سبب رونق و افزایش منافع امپراتورى انگلیس خواهد گردید. او حتى در جاى دیگر مدعى شده بود که ما در آنجا باید بخشى از برج و بارو و استحکامات اروپا علیه آسیا را تشکیل دهیم.یک برج دیدهبانى تمدن علیه وحشیگرى بسازیم. بسیارى بر این اعتقاد هستند که این خوى استعمارى هرتصل حاصل معاشرت وى با بعضى از شخصیتهاى استعمارى است به طوریکه یادداشتهاى وى«نشانگر آن است که او عقاید خود را با الهام از نفوذ فکرى و فعالیتهاى سیسیل جان رودس استعمارگر بزرگ انگلیسى که نام خود را بر روى کشورى در آفریقا نهاده،گرفته است».
او همچنین ضرورت برپایى دولت مورد نظر خود را از زبان منافع قدرتها،این گونه بیان مىکند که«بازگشت ما به فلسطین از بزرگترین مسائل مورد علاقه قدرتهایى است که در آسیا،چیزى را مىجویند.» و به همین ترتیب صهیونیستها با فعالیت در دستگاه سیاسى قدرتها،هر یک با طرح منافع مشترک بدنبال تحقق نیّات خود بودند.هرتصل،حییم وایزمن،اسرائیل زانگویل در انگلیس و آلفرد نوسیگ در آلمان و زیمرمن در روسیه تزارى و قاضى براندیس در کاخ سفید این مسئولیت را بر عهده داشتند. و کار را به جایى رساندند که ماکس نوردو پیرامون ضرورت طرح این قضیه،خاطر نشان مىسازد که«آن زمان فرا رسیده بود که اگر هم صهیونیسمى وجود نمىداشت بریتانیاى کبیر آنرا اختراع مىکرد.» رهبران صهیونیسم علاوه بر همراهى قدرتها،به همراهى افکار عمومى و تصویر ظاهرى حق بجانب هم نیاز داشتند.در این میان عدهاى هم لازم بود که مسئولیت ظلم کردن بر یهودیان را بر عهده گیرند تا چهره آنها مظلوم جلوهگر شود.
در این مرحله صهیونیسم نیاز به اتحاد با یهود ستیزان داشت.آنها بر این اعتقاد بودند که باید با دهنده زدن به یهود ستیزى بر جنبه شیطانى آن غالب شده،یهود ستیزان را به خدمت بگیرند. به قول هرتصل«آنتى سمیتیستها،[یهود ستیزها]در آینده کارگزاران شایستهاى براى نگهدارى منافع و اموال یهودیان پس از مهاجرت به فلسطین خواهند بود.» در جاى دیگر نیز خطاب به کنت دوهرش مىگوید: آنتى سمیتیسها[یهود ستیزان]در آینده نزدیکى به صورت دوستان مورد اعتماد ما در خواهند آمد و کشورهاى آنتى سمیتیست با ما متحد خواهند شد. وى بر این مطلب به گونهاى دیگر در سال 1902 تأکید کرده بود که یهود ستیزها ما را در اخراج یهودیان از کشورهاى خود و ایجاد کشور یهود کمک خواهند کرد. در واقع«از نظر تاریخى صهیونیسم هم واکنشى در برابر یهود ستیزى و هم اتحادى محافظهکارانه با آن است.» و اگر در یک زمان«هرتصل با پلهو وزیر یهودستیز تزار نیکولاى دوم عقد اتحاد بست» نباید تعجب کرد همچنین پیمان«ژاپوتنسکى با پتلیورا رهبر اوکراینى ضد بلشویک،که لشکریانش صد هزارى از یهودیان را در فاصله 1918 و 1921 قتل عام کردند،پیمانى منعقد نمود »،نباید سؤال برانگیز باشد.چرا که بر اساس همین دید و رویه،بن گوریون نیز با یهود ستیزان در راست افراطى فرانسه طى جنگ الجزایر متحد شده بود. حال اگر متحدانى نبودند،و یا متقاعد نشدند و یا با صهیونیستها ارتباطى نداشتند که این هدف را برآورده سازند،چه باید کرد؟صهیونیستها در جواب این سؤال تأکید مىکنند که«باید مردم را مجبور کرد که روانه فلسطین گردند.» اجبارى که کلاسنر ،متصدى افراد جابجا شده از آن یاد مىکند،بعضا با خشونت و کشتار یهودیان توسط صهیونیستها نیز عملى مىشود چرا که زندگى توأم با امنیت براى یهودیان ساکن،در هر جا بغیر از اسرائیل به نفع صهیونیستها نیست.» در واقع بنابر نظر هرتصل آنچه به نفع صهیونیستهاست،یهود ستیزى و برانگیزاندن یهودیان به مهاجرت مىباشد و رشد یهود ستیزى برابر با رشد صهیونیسم است. عبارت شفافتر از این،اظهارات بن گوریون است به شرح ذیل: من از اعتراف بدین نکته شرم ندارم که اگر قدرت مىداشتم-چنان که آرزویش را دارم-گروهى از جوانان کارى را جدا مىکردم.جوانانى هوشمند،شایسته،فداکار نسبت به آرمان ما و آرزومند کمک به رهایى یهودیان.آنگاه این جوانان را به کشورهایى مىفرستادم که یهودیانشان،غرق در خودخواهى گناه آلودند.وظیفه این جوانان این مىبود که خود را غیر یهودى جلوه دهند و یهودیان را با شعارهاى آنتى سمیتیستى به ستوه آورند.شعارهایى از قبیل قاتل!یهودى!برگرد به فلسطین! من قول مىدهم که نتیجه این کار از لحاظ مهاجرت،هزاران بار بیش از نتایجى مىبود که موعظه هزاران فرستاده به بار آورده است که در گوشهاى ناشنوا خواندهاند.
البته بن گوریون و همراهان وى قدرت این اقدام را داشتند و حتى بسیار فراتر از آن هم عمل کردند.یکى از نمونههاى بارز این اقدام یهود ستیزانه که خود سازماندهى کرده بودند،ماجراى کشتى پاتریا در سال 1940 در بندر حیفا است.که به منظور برانگیختن نفرت علیه انگلیسىها که تصمیم گرفته بودند،یهودیانى را که در معرض تهدید هیتلر!بودند،نجات دهند،بىهیچ تردید و درنگ،کشتى حامل یهودیان را منفجر کردند.فرمان انفجار این کشتى که منجر به مرگ 252 یهودى و خدمه انگلیسى آن شد،توسط رهبران صهیونیست هاگانا (به فرماندهى بن گوریون) صادر گردید. این کشتى«حامل 1771 یهودى مهاجر غیر قانونى از اروپا بود.» که به دلیل عدم صدور مجوز ورود یهودیان به فلسطین از سوى انگلیسها در خلیج حیفا لنگر انداخته بود.
نمونه عملى دیگر از اقدامات آرزومندانه بن گوریون،انفجار کنیسه یهودیان در بغداد توسط نیروهاى اعزامى بن گوریون است.در حالى که جامعه دیرینه یهودیان در عراق بدون مشکل روزگار مىگذراندند و بنابر اعتقاد قدورى ساسون (خاخام اعظم عراق) این جامعه در عراق به خوبى ریشه گرفته بود،چرا که آنان و اعراب حتى از هزار سال پیش از همان حقوق و امتیازات بهرهمند شدهاند و به عنوان عناصر جدا از هم در این ملت تلقى نمىگردند. مسلمانان نیز پذیرفتهاند که دین یهود دین رسمى است و یهودیان عراق،اهل عراق هستند. یهودى عراقى تا آن زمان هیچ مشکلى از حیث منزلت اجتماعى و جایگاه اقتصادى نداشت، زمانى تعداد ساکنین یهودى بغداد بر مسلمانان آن مىچربید،در این قرن،آنان به صورت جامعهاى سعادتمند و تحصیل کرده توانسته بودند از رشد سریع و مدرنیزه شدن روز افزون کشور بیشترین بهره را ببرند.آنان بسیارى از مؤسسات ملى و قسمت اعظم بانکها و فروشگاههاى بزرگ را در اختیار داشتند،وضع فقیرترین یهودى بهتر از وضع یک عراقى متوسط بود.یهودیان طبق قانون اساسى کشور از امتیازى برابر با دیگر شهروندان برخوردار بودند.آنان در مجلس این کشور از امتیازى برابر با دیگر شهروندان بهرهمند بودند.یهودیان عراق در مجلس این کشور نماینده داشتند،در ادارات دولتى کار مىکردند و از 1920 تا 1925 یک یهودى وزارت دارایى را برعهده داشت. در حالیکه تصور رایج در این زمان نسبت به یهودیان در بعضى از مناطق جهان خلاف این وضعیت بود.
تنها واقعه مشکوکى که این وضعیت بسیار آرام را کمى در میان یهودیان عراق دچار تلاطم کرد،ناآرامىهاى حاصل از سفر سر آلفرد موند صهیونیست انگلیسى در سال 1928 بود که مردم مسلمان عراق را براى اعلام مواضع خود در قبال تحرکات صهیونیستى،به تظاهرات واداشت که البته با تدبیر از سوى خود یهودیان و هوشیارى مسلمانان چنین غائلهاى خاموش شد و«دیگر هرگز چنین خشونتى دیده نشد.یهودیان بر این اساس و به خاطر رفاه اقتصادى که داشتند بار دیگر امنیت احساس کردند.» همان گونه که پیش از این ذکر شد،امنیت یهودیان در سایر کشورهاى جهان به غیر از اسرائیل به نفع رهبران صهیونیست نبود.از این رو تدابیرى اتخاذ شد،تا یک ناامنى،همه چیز را به نفع صهیونیستها تغییر دهد.
وقوع سه انفجار در بغداد چنین هدفى را به مقدار زیادى براى یهودیان فراهم کرد.اولین انفجار در آوریل 1950 مقارن با آخرین روزهاى عید فصح در خیابان ابونواس صورت گرفت.که کشته یا مجروحى در بر نداشت.پس از این انفجار 10 هزار نفر از یهودیان در کنیسه«عزرا داود» براى مهاجرت ثبت نام کردند.انفجار دوم پس از چندى در مرکز ستاد اطلاعاتى آمریکا که محل رفت و آمد یهودیان بود رخ داد.این انفجار هم کشته یا زخمى در بر نداشت و تعداد ثبت نام کنندگان در کنیسه عزرا داود کمتر از مرحله قبل بود. اما سومین انفجار که از اهمیت بالاترى برخوردار بود،در کنیسه مسعوداشم توو مرکز گردهمایى یهودیان بالاخص یهودیان کرد عراقى که از سلیمانیه آمده بودند،رخ داد و کشتگانى بر جاى گذاشت. این سه انفجار تا حد زیادى در میان یهودیان عراقى رعب و وحشت ایجاد کرد و صهیونیستها را به هدف خود نزدیکتر مىکرد.از همین رو«بوقهاى تبلیغاتى در ایالات متحده آمریکا با آخرین شدت کار مىکردند.دلارهاى آمریکایى قرار بود یهودیان عراق را نجات بدهد و اصلا مهم نبود که این یهودیان به نجات نیازى دارند یا نه.در روزنامه نیویورک تایمز هر روز[خبر] قتل عام یهودیان در عراق برقرار بود و کمتر کسى توجه مىکرد که منبع اکثر این اخبار تل آویو است.» این فعالیتهاى سازمان یافته نهایتا منجر به طراحى عملیاتى تحت عنوان«على بابا»که زمینه لازم براى مهاجرت یهودیان پس از آن سه انفجار را فراهم نمود و بدینوسیله مهاجرت خیل عظیمى از جمعیت صد و سى هزار نفرى یهودیان عراقى به فلسطین اشغالى فراهم آمد و چندى نگذشت که کل جمعیت یهودیان عراق به 5000 نفر رسید. که البته بعضى از منابع جمعیت آنان را در سال 1952 یعنى فقط 5 سال از شروع عملیات مهاجرت 6000 نفر تخمین زدهاند. یعنى مافیاى مهاجرت یهودیان به فلسطین ظرف حداکثر 5 سال موفق به انتقال نزدیک به 120000 یهودى عراقى شده است.
ویلبور کرین اولند،مشاور پیشین سى.آى.اى در عراق طى یادداشت خود پیرامون دست اندرکاران این وقایع مىنویسد: درست پس از آنکه وارد بغداد شدم،یک شهروند اسرائیلى مورد شناسایى قرار گرفت...بازجویى از وى منجر به کشف 15 قبضه اسلحه شد که جنبش زیرزمینى صهیونیست وارد عراق کرده بود.تلاش در راه جلوه دادن عراقىها به عنوان افرادى ضد آمریکایى و به وحشت انداختن یهودیان منجر به آن شد که صهیونیستها، کتابخانه دفتر اطلاعات آمریکا و کنیسهها را بمب گذارى کنند،و دیرى نپایید که اعلامیههایى انتشار یافتند که طى آنها از یهودیان خواسته شده بود که به اسرائیل فرار کنند.دولت عراق که از این امر پریشان شده بود،بررسى و بازجویى تمام عیارى را به اجرا در آورد و یافتههاى خود را با سفارت ما در میان گذاشت.
متعاقب این تحولات،«بیست و هشت یهودى و نه عرب به جرم جاسوسى و داشتن اسلحه غیر قانونى[در ظهر روز 22 مه 1951 در عراق توسط پلیس حکومت دستگیر و تا ژانویه 1952 محاکمه آنان طول کشید.]برخى از آنان به پرتاب نارنجک به قهوه خانه البیضه در بغداد که طى آن چهار یهودى در آوریل 1950 زخمى شدند،و بمب گذارى در دفتر ثبت نام مهاجران یهود در کنیسه مسعوداشم توو که طى آن سه یهودى در ژانویه 1951 کشته شدند،در دفتر اطلاعات سفارتخانه آمریکا در مارس 1951،در خانه یک یهودى در ماه مه 1951 و در یک مغازه یهودى در ژوئن 1951 متهم شدند.» بعدها ضربهاى که به یهودیان عراقى پس از مهاجرت وارد آمد بسیار بدتر از ضرباتى بود که آنها در عراق توسط صهیونیستها،متحمل شدند و مجبور به رها کردن زندگى ایدهآل خود شدند.ذکر اشعارى که سالها ورد زبان یهودیان عراقى در فلسطین اشغالى بود گویاى این مفهوم است: تو چه کردى بن گوریون؟ همهمان را مخفیانه از مرز رد کردى ما به خاطر گذشتهمان ترک تابعیت کردیم و به اسرائیل آمدیم.
کاش سوار قاطر بودیم و هنوز به اینجا نمىرسیدیم آه چه ساعت شومى بود! لعنت بر آن هواپیمایى که ما را به اینجا آورد. شاید بهتر از این اشعار نتوان مطلبى بیان کرد که گویاى اوضاع یهودیتى باشد که آلت دست صهیونیستها شده و به بدترین جایگاه خود افول کرده است.این اشعار بارها و بارها توسط یهودیان عراقى خوانده مىشد.حتى در مراسم نامزدى و اعیاد مذهبى آنان نیز بر سر زبانها بود تا هم چنان به عنوان یک سند از کارنامه سراسر مصیبت صهیونیستها،به وجدان جهانیان ارائه شود.مصیبتى که پیامد ظالمانه آن،متوجه یهودیان مىشد،یهودیانى که وعده شیر و عسل در سرزمینى بدون مردم به آنها داده شده بود.یهودیانى که در جامعه خود بر بخش عمدهاى از منابع عراق تسلط داشت،ولى هم اکنون به گروهى تحت فرمان مبدل شده که به هر بهانهاى و در هر موقعیتى بر آنان فشار وارد مىآید.یهودیانى که همیشه به تعداد دانشجویان و تحصیلکردههایش فخر مىفروخت و هم اکنون به عنوان یک جامعه کوچک در اسرائیل زمینه مساعدى براى رشد مجرمینى از هر نوع مىباشد. در حال حاضر تنها این سؤال مطرح است که آیا صهیونیسم با این کارنامه،تا چه حد براى اعتلاى آمال یهودیت گام برداشته است؟
هولوکاست
هولوکاست به معناى«سوزاندن با آتش است که به طور کامل از میان برود» و«از واژههاى یونانى«holos به معناى تمام و Kalein به معناى سوزاندن است» و به جریان کشتار وسیع[!!!!؟؟؟؟؟] یهودیان در جنگ دوم جهانى اطلاق مىشود که توسط فردى به نام الى ویزل براى اولین بار ابداع شد. معادل این واژه در عبرى کلاسیک،اولم کالیل و در عبرى مدرن شوآه است .
به عنوان مثال در اعلامیه به اصطلاح«استقلال دولت صهیونیستى در سال 1948 از کلمه هولوکاست در نسخه انگلیسى استفاده مىکند و از کلمه شوآه در نسخه عبرى ».
بسیارى از مورخین و صاحبنظران بکارگیرى اختصاصى بعضى از اصطلاحات و واژههاى فرهنگ لغات را براى بیان بعضى از وقایع خاص نپذیرفته و نظرات مخالف خود را به طرق مختلف بیان مىکنند.ولى تبلیغات و رسانهها و پیروزمندان جنگ که وسایل ارتباطى در اختیار آنان است به زعم خود تاریخ را مىنویسند،لغات را به یک واقعه اختصاص مىدهند و آنرا از طریق رسانهها تکرار مىکنند تا همه گیر و ماندگار شود.
[آنچه]به یهودیان مربوط مىشود،حتى استفاده از کلماتى که براى نامیدن قتل عام آنها بکار مىرود،نشان دهنده مطالبات هویتى است.در حالى که مدت زمان درازى اصطلاح راه حل نهایى - اصطلاح نازىها- ورد زبانها بود،در سال 1944، حقوقدان لهستانى را فائل لمکین واژه نسل کشى را بکار برد.یهودکشى (پیشنهاد شده از سوى آرنومه یر،مورخ) و بعد هولوکاست (که به لطف یک سریال تلویزیونى به همین نام معروف شد) واژههایى بودند که در پى آمدند.اما کلمه شوآه[...]که یک کلمه عبرى و به معناى فاجعه است،واژه مورد علاقه همان کسانى است که بر منحصر به فرد بودن قتل عام یهودیان تأکید دارند.این واژه نیز به لطف فیلم کلود لانزمن معروف گردید. قبل از ورود به بحث هولوکاست،خاستگاه و زمینههاى پیدایى این قضیه مىبایست مورد مداقه قرار گیرد که در این میان اندیشههاى رایج و مورد استفاده در آلمان دوره نازى از اهمیت بسیارى برخوردار است.از آن جمله مىتوان به ایدههاى هوستون استوارت چمبرلین (1855-1927) انگلیسى که بعدها آلمانى شد،اشاره کرد.وى در کتاب خود به عنوان یک دکترین نژادى که«در سال 1899 در مونیخ آلمان به چاپ رسید[...]بر آن است که«ردپاى تاریخ اروپا را باید منطبق با ایدئولوژى نژادى آن یافت.چمبزلین،تیوتنها را از قدیمىترین نژادهاى آلمانى مىداند.موجوداتى با خلقتى که قدرت احیاءکنندگى دارد.او به یهودیان بر چسب خارجى یا بیگانه مىزند که داراى نفوذ ویرانگرى هستند.» آبا ابان در این مورد مىنویسد: اساس عقیده برترى نژادى آلمانها بوسیله کتابى که یکنفر عیسوى مرتد انگلیسى، به نام[...چمبرلین]نوشته شده بود،پایه گذارى گردید.این کتاب[...]در قرن نوزدهم منتشر شد.در این اثر چمبرلائین[چمبرلین]کوشش کرده بود،تاریخ و سابقه نژاد ژرمن را با مدارک متیقن[متقن]جستجو کند.بنظر او حتى عیسى مسیح به نژاد آریایى تغییر شکل داده بوده است.به عقیده او نژاد یهودى از همه نژادها پستتر و بىارزشتر بوده و او استکه[است که]نژاد ژرمن را آلوده و ملوث کرده و یک دسته تازه عبرى نما در بین ملت آلمان بوجود آورده است.این نویسنده معتقد بود قوم یهود ذهنا و اخلاقا فاقد روح و جسم است. مىگویند که«وى روابط دوستانهاى با ریچارد واگنر (1883-1813) داشته و حتى با دختر وى نیز ازدواج کرده است». واگنر از جمله شخصیتهاى مهم و قابل تأمل در نظرات اساسى یهود ستیزى است. این موسیقىدان شهیر آلمانى نیز مخالف سلطه فرهنگى یهودیان بر آلمان و خواستار از بین رفتن حقوق سیاسى آنان بوده است.
او مىگوید: ما باید حقیقتى را اعتراف و اقرار کنیم:موجبات خرابى و فساد ملت آلمان نفوذ قوم یهود در میان ما و رخنه رفتار ایشان در تمدن و فرهنگ ما است که در مقابل آن بیدفاع شدهایم. یکى دیگر از مهمترین نظریهپردازان نژادى که نازىها بسیار متأثر از او بودند،جوزف آرتور دوگوبینو (1882-1816) است.
وى در مهمترین اثر خود به نام رساله نابرابرى نژادهاى انسان معتقد است: بین نژادهاى انسانى اختلاف و تمایز وجود دارد و این امر را تاریخ باستانشناسى و زبانشناسى تأیید مىکند.آریائیان هندى از نژاد عالى هستند.اما بین آنها،سامیان با نژاد پستتر سیاه آمیخته شدهاند.از نژادهاى اروپائى،سلتها و اسلاوها هم بعلت آمیزش با نژاد زرد،پست و فاسد شدهاند.تنها یک نژاد خالص باقى مىماند که ژرمنها هستند،منظور ژرمنهایى نیستند که با اسلاوها و سلتها آمیزش پیدا کردهاند،بلکه نژاد بور و چشم آبى که در انگلستان،بلژیک و شمال فرانسه سکونت دارند، مىباشند. بر اساس این نظریه«نژاد آریا از میان سفیدپوستان تمدن ساز و داراى خلوص والاى انسانى در سعادت،عشق به آزادى و غیره است». در واقع در این کتاب چهار جلدى عمدتا در ضمن بحث پیرامون نژاد برتر،به معرفى نژاد پستتر نیز پرداخته شده بود. این دیپلمات و مقاله نویس فرانسوى با تمام فعالیتهاى ادبى،تنها از روى همین کتاب به شهرت رسیده است؛آن هم پس از مرگش و توسط ریچارد واگنر که رفاقت خاصى با گوبینو داشت و موجبات این شهرت را جامعه ادبى (Bayreuth) متشکل از نویسندگان و دانشمندان علوم انسانى در سال 1894 فراهم نمود. بدون شک وى از جمله افرادى بود که با کتاب خود،مستمسک مناسبى جهت یهود ستیزى در آلمان را فراهم نمود چرا که سیاستمداران آلمانى با الهام از نظریه نژادى گوبینو و چمبرلین، نظریهاى پىریزى کردند که به«نظریه آلمانى ملت»معروف شد.
اساس این نظریه بر یکى بودن ملت و نژاد است و مىگوید،نژادها بنیان ملت است.این تفکرتا سال 1945 در میان مردم آموزش داده شد.بر طبق این نظریه در قله هرمى که نژادها پیرامون آن به صورت سلسله مراتب وجود دارند،نژاد آریایى ناب است و نژادهاى رنگین و دو رگه در پایه هرم قرار دارد.نژاد آریایى ناب که از روزگار کهن تا به امروز پاکى خود را حفظ کرده،نژاد ژرمن یا آلمانى است که ملت آلمان را پدید آورده است. آشنایى با نظریات مذکور و اطلاع از ابعاد و استفاده از نتایج آن،گام بعدى سیاستمداران آلمانى بود که با الگوسازى و فعالیتهاى فرهنگى موثرى همچون سینما پىگیرى شد.سه فیلم زوس جهود،سهم روچیلدها در واترلو و یهودى بىمرگ (سرگردان) از جمله مهمترین فعالیتهاى هنرى و سینمایى است که در جهت تقویت تفکر نژادى دستگاه نازى تولید شد. به روشنى معلوم نیست که یهود ستیزى در اروپا،به ویژه در دوره معاصر،خاستگاهى آلمانى داشته باشد اما بسیار واضح است که پیامدهاى این جریان در آلمان،ثمرات بسیار مثبتى براى جنبش صهیونیسم در برداشته است؛یعنى از آن زمان که بیسمارک در سال 1873 جبههاى سیاسى به نام Kultur Kapt بر خلاف متعصبین مذهبى یهودى برانگیخت. و در سال 1879 به دنبال یکسرى از وقایع داخلى،مبارزهاى به نام ضد سامیگرى را آغاز کرد.
در آن زمان این گونه تبلیغ مىشد: هر آلمانى وطن پرست و خوب باید از این قوم دورى جسته و از آنها بپرهیزد.طولى نکشید که این ضدیت و مخالفت با یهودىها بشکل احساسات آنتى سمیتیزم [آنتى سمیتیسم]بین ملت آلمان رواج پیدا کرد و حملات دامنهدارى بر ضد یهودىها آغاز گردید. برخى محققین دلایل رواج یهود ستیزى را در این زمان موارد ذیل بیان مىدانند:
1- حملات بىباکانه به اصول عقاید،شخصیتها،احزاب،افتخارات تاریخى و مفاخر مذهبى مسیحیان در بسیارى از روزنامههایى که در ملکیت یهودیان بود و یا توسط سردبیران یهودى اداره مىشد و بیشتر در برلین انتشار مىیافت.
2- برخوردارى کلیمیان از موقعیت ممتاز اجتماعى که تا اندازهاى هم بر اثر بىتوجهى مسیحیان بود.
3- رسوخ غیر عادى یهودیان در بسیارى از زمینههاى فعالیتهاى گوناگون مانند نویسندگى روزنامه،تئاتر،موسیقى،بازرگانى و صنعت (پارچه بافى و دوزندگى و بسیارى لوازم پیش ساخته) .
4- رفتار خودپسندانه بسیارى از نودولتان یهودى که بر اثر بورس بازى به نوایى رسیده بودند.
5- انحصارى شدن برخى از فعالیتهاى بازرگانى و صنعتى در دست یهودیان.
6- پشتیبانى مادى و معنوى کلیمیان از حزب سوسیال دموکرات[...
7-همبستگى یهودیان در سراسر جهان.
8- حساسیت یهودیان در برابر هر گونه انتقاد و اشاره به موارد ضعف و ناتوانى ایشان.
9- احساس عمومى دایر بر اینکه یهودیان بیگانه و بیگانه پرست هستند.زیرا در محله مخصوص خود به سر مىبرند.از نظر خوراک و پوشاک مجزا هستند،با مسیحیان ازدواج نمىکنند و فلسطین را وطن اصلى خود مىشمارند. در میان دلایل فوق آنچه اهمیت بیشترى دارد آن است که مردم آلمان بر این تصور بودند که اقتصاد آلمان تحت کنترل یهودیان است.
سرمایه گذارى یهودیان در بانکهاى اروپایى و افتتاح شعب متعدد بانکهاى خاندان روتشیلد در پایتختهاى مهم کشورهاى اروپایى،این تصور را قوىتر مىکرد.در واقع آنها با دیدن وضع رو به بهبود یهودیان و اوضاع وخیم معیشتى خود، روحیهاى ضد پول پرستى پیدا کرده بودند که مصداق آن را در یهودیان مىدیدند.
آنچه ذهن دولتمردان آلمان را متوجه خود کرده بود،ریشه کن کردن سیطره یهودیان بر مقدرات ملت آلمان بود.نام این برنامه و طرح به زعم آنان«راه حل نهایى»بود که به استراتژى نازىها جهت انهدام دشمن خود اطلاق و پس از نتیجه ندادن سایر روشها،اتخاذ مىشد. هیتلر به عنوان رهبر این جریان خواستار آن شد که«یهودیان باید اروپا را ترک کنند و بهترین راه این است که همه آنها به روسیه بروند.»
از سوى دیگر هیملر اظهار امیدوارى مىکرد«که روزى برسد که با تخلیه یهودیان از اروپا و فرستادن آنها به سوى آفریقا و یا مستعمرهاى دیگر، ملت یهود به طور قطعى از بین برود.» در واقع آنان خواستار خروج یهودیان از آلمان و ثانیا رفتن آنها به یک جاى دیگر بودند.در ابتدا روسیه و بعد آفریقا و در مراحل بعدى مکانهاى دیگر.
یکى از روشهایى که بدین منظور اتخاذ شد،«بلوایى بود که علیه یهودیان در 9 نوامبر 1938 اجرا گردید.طى تحقیقات که موثق بودن آن قطعى نیست،یک خشونت همه جانبه علیه یهودیت،در رأس کار دولت آلمان قرار گرفت.در تمام شهرهاى آلمان،نظامیان آلمانى حملهاى را به خانهها،فروشگاهها،کنیسهها،آغاز کردند.
در نتیجه خیابانهاى آلمان مملو از شیشه شکسته بود.درخشش دروغین در آن خیابانها،شبى را بوجود آورد که آنرا کریستال ناچ، به معناى شب بلورین یا شب شیشههاى شکسته نامیدهاند.» جالب این که هرمان گورینگ و وکیلش در محاکمه نورنبرگ،در خصوص این واقعه مدعى شدند که در این ماجرا هیچ ضررى متوجه یهودیان نشد،چون بیمه آرین تمام زیانهاى وارده به آنها را جبران کرد و این دولت آلمان بود که ناچار شد بابت شب بلورین تاوان سنگینى را بپردازد.
تا اینجا بحثى بر سر کشتار نیست و اینکه راه حل نهایى لزوما باید با محو یهودیان از صحنه روزگار،اتخاذ شود.در حقیقت اگر این راه حل با محو یهودیان از صفحه آلمان به انجام برسد،براى آلمانها کفایت مىکند.آنها معناى راه حل نهایى را از طرق متون مختلف،اخراج تمام یهودیان از اراضى تحت حاکمیت هیتلر،ذکر کردهاند.و حتى در اساسنامه حزب ناسیونال سوسیال هم آمده است که تمام یهودیان مىبایست از آلمان و سپس از کل اروپا (زمانى که بر این قاره چیره مىشوند) اخراج شوند و هیچ یهودى نمىتواند شهروند کامل آلمانى به حساب آید. در باب ضرورت اجراى چنین سیاستى،«روزنامه نیویورک تایمز،قابل اعتمادترین شواهد را در مورد سیاست هیتلر درباره یهودیان چاپ کرد و آمارى به دست داد که در آن گفته شده بود هیتلر حدود چهار صد هزار نفر از یهودیان آلمان را از سرزمین رایش به مهاجرت وادار نمود.
از این رو اگر وى حقیقتا بر نابودى یهودیان مصمم بود،دیگر به این چهار صد هزار نفر اجازه مهاجرت نمىداد.» نازىها این رویه خود را در کنفرانس معروف ونسى، براى اجرا به تصویب رساندند.این کنفرانس در 20 ژانویه 1942 در کنار دریاچه ونسى،به منظور هماهنگى کلیه فعالیتهاى اجزاء و سازماندهى کسانى که در طرح راه حل نهایى شرکت دارند،تشکیل شد. این کنفرانس متشکل از وزیرانى بود که در حل قضیه یهود مرتبط بودند و در آن،پیرامون انتقال یهودیان به شرق اروپا توافق حاصل شده بود و هیچ بحثى در مورد اتاقهاى گاز و نه از قلع و قمع یهودیان نشد. پرده ساک نیز در کتاب خود به عنوان یک تجدید نظر طلب تاریخى ،اظهار مىدارد که راندن یهودیان به سوى مشرق زمین،محور اصلى گفتگوهاى ونسى بوده است. ریمون آرون و ژاک فوره نیز پس از یک کنفرانس در سوربن در مراسم اختتامیه،به عنوان نتایج بررسىهاى خود،اظهار داشتند که«برغم دقیقترین تحقیقات کارشناسى انجام شده،به یافتن دستورى مبنى بر قتل عام یهودیان موفق نشدیم».
علیرغم وجود بسیارى از شواهد و اسنادى که بر انکار قتل عام یهود در آلمان نازى دلالت دارد،تبلیغات صهیونیستى به دلیل انتفاعى که از این رهگذر نصیب آرمان صهیونیسم مىشود، همواره به افسانه قتل عام یهودیان ابعاد تازهترى مىبخشد.
«قتل عام شش میلیون یهودى»این جملهاى است که تمام مردم دنیا باید در ذهن خود حک کنند،تا هیچ وقت،آن را از یاد نبرند و اگر فراموش کردند که بیش از 50 میلیون نفر،قربانى منافع قدرتها در جنگ جهانى دوم بودهاند،ایرادى ندارد؛چرا که بر اساس تعالیم تلمودى این شش میلیون یهودى بشر هستند و 50 میلیون دیگر غیر یهودى بوده و احکام مربوط به آنها نیز در فقه تلمودى روشن است.و اگر افرادى همچون گاستون پرونو،دکتر حقوق و فرمانده لژیون دنور این سئوال را مطرح کردند«که چرا فقط باید از قربانیان یهودى صحبت و درباره غیر یهودیان مهر سکوت بر لب زد؟آیا غیر یهودیان حق یادبود ندارند؟» هیچ نباید گفت چرا که تعاریف در مورد نوع بشر متفاوت است.
حال این سئوال مطرح است که آیا واقعا شش میلیون یهودى در جنگ دوم جهانى و در اردوگاههاى آلمان نازى قتل عام شدهاند؟ همانطور که پیش از این نیز بیان شد،هیچ دستور و یا فرمانى از سوى سران حزب نازى مبنى بر قتل عام یهود وجود ندارد.«کسانى که در دادگاه نورنبرگ محکوم شدند،مکررا و با وجدانى آسوده مىگفتند که در تمام دوران جنگ،آنان چیزى راجع به قتل عامهاى جمعى یهودیان و یا زندان آشویتس و یا تربلینکا نمىدانستند و اولین بارى که نام آنها را شنیدند از دهان دادستان همین دادگاه بوده است. از سوى دیگر تنها توافق حاصله علیه یهود هم در کنفرانس ونسى بوده که تنها بر تبعید یهودیان به سوى شرق،تأکید داشته است و هیچ کس در آن زمان از نابودى صنعتى یهودیان سخنى نگفته و بالطبع از این طریق نمىتوان ادعایى را ثابت کرد.
در خصوص آثار به جاى مانده از قتل عام نیز بیان نتایج تحقیق یک افسر یهودى سازمان اطلاعات آمریکا در سال 1949 گویاى این مقصود است که اصلا در این اردوگاهها صنعت سوزاندن و یا خفه کردن از طریق گاز وجود نداشته.این افسر یهودى،«اطلاعاتى[...]از یک لهستانى[...]به دست آورده بود[که بر اساس آن]به حفارى و کاوش در باغ سبزیجات یک اردوگاه در مقیاس وسیع اقدام کرد.اما على رغم همه زحمات سنگین و خستگىناپذیر وى و بودجه زیادى که خرج این کار کرد هیچ گونه اثرى از خاکسترهاى فوق الذکر و یا اجساد یهودیان به دست نیامد،که البته جاى تعجبى هم نبود!به خصوص این که یکى از کورههاى اردوگاه را اصلا پس از جنگ و براى فیلمبردارى صحنههاى فیلم«آسیاب مرگ»ساخته بودند.» پیرامون تعداد کشته شدگان در جنگ نیز،روى رقم شش میلیون از سوى بسیارى از محققین تشکیک شده است.از جمله روژه گارودى در«محاکمه آزادى»بیان مىکند که رقم شش میلیون را که تا سال 1971 واقعى مىپنداشته،با ناهوم گلدمن ،رئیس کنگره جهانى یهود، مطرح کرده و گلدمن نیز اعتراف کرده است که این رقم را وى تعیین کرده است آن هم براى این که مقدار بیشترى غرامت بابت کشته شدگان یهودى دریافت نماید.
در واقع گلدمن اذعان نموده است که هیچ سندى در این خصوص وجود ندارد. حتى در دادگاه نورنبرگ نیز یک افسر یهودى مرموز آمریکایى به نام ویلهلم هوتل به عنوان شاهد پیگردهاى آمریکایىها رقم شش میلیون را بدون هیچ سندى گواهى کرده و این گواهى تنها دلیل این ادعا بود. آشویتس یکى از بزرگترین اردوگاههایى است که در کنار اردوگاههایى همچون چل منو ، میدانک ،تربلینکا،داخائو و بلزک کار به اصطلاح قتل عام را در کورهها و یا اتاقهاى گاز انجام مىداد.
در مورد تعداد کشته شدگان در این اردوگاه گزارشات ضد و نقیضى ذکر شده است از جمله:
1- بنا به گزارش شوروى و باز بینىهاى پیوسته مورخین،چهار میلیون نفر در اردوگاه آشویتس کشته شدهاند.
2- بنابر اظهار نظر پولیاکف،مورخ صهیونیست،در کتابش با عنوان«ادعیه نفرت» دو میلیون نفر در این اردوگاه،قتل عام شدهاند.
3- بنا به گفته رائول هیلبرگ، یکى دیگر از مورخین صهیونیست،یک میلیون و دویست و پنجاه هزار نفر در این اردوگاه به قتل رسیدهاند.
4-بداریدا،مدیر موسسه تاریخ معاصر در مرکز پژوهشهاى علمى فرانسه،در این باره مىنویسد:از آنجا که رقم چهار میلیون نفر بر هیچ قاعده محکمى استوار نیست،قابل قبول نیست.
او همچنین در روزنامه لوموند مورخ 23 ژوئیه 1996 مىنویسد:اگر به قابل اعتمادترین آمار و ارقام اعتماد کنیم،به رقم تقریبى یک میلیون کشته خواهیم رسید. جالب اینجاست که نتایج این گزارشها منجر به تعویض تابلویى شد که در آن رقم چهار میلیون کشته در اردوگاه آشوتیس را نشان مىداد و به جاى آن تابلویى نصب شد که رقم یک میلیون کشته را جایگزین کرده بود. هم اکنون در اصل رقم به صورت جدى مباحث مستندى وجود دارد و«اشغالگران آمریکایى نیز به آن رسیدهاند.آنها براى آگاهى از رقم حقیقى کسانى که در اردوگاهها جان باخته بودند، گزارشى تهیه کردند که رقم کلى براى تمام اردوگاهها را 1/2 میلیون نفر ذکر کرده بود. و این در حالى است که رقم ذکر شده در مورد آشویتس فقط یک میلیون بوده است.این تناقض،زمانى آشکارتر مىشود که خبر یک روزنامه آلمانى در 12 ژوئن 1946 را با هم مرور کنیم.
خبر این روزنامه حاکى از برگزارى کنفرانسى خبرى با شرکت اعضاء برجسته کنگره جهانى یهود بود که در آن دکتر ام.پرلزولیگ نماینده نیویورک در این کنگره،عبارت زیر را به زبان آورده بود: بهاى سقوط ناسیونال سوسیالیسم و فاشیسم این حقیقت است که در نتیجه یک یهودستیزى بىرحمانه و ظالمانه،هفت میلیون نفر از یهودیان جان خویش را از دست دادند.امروزه تعداد یهودیانى که در اروپا باقى ماندهاند حدود یک و نیم میلیون نفر است.
این ادعاى محیر العقول،روزنامه را واداشت که در این خصوص گزارش و تحقیقى را تهیه نماید و در شماره بعد خود چنین بنویسد: چنانچه این رقم ادعایى صحیح باشد،در آن صورت باید گفت لطمات جانى قوم یهود در جنگ بیشتر از مجموع تلفات نیروهاى آمریکایى،انگلیسى،استرالیایى،کانادایى، نیوزلندى،فرانسوى،بلژیکى،هلندى،دانمارکى بوده است.
مارشالکو با ارائه آمار ادامه مىدهد که:کل تعداد یهودیان اروپا در سال 1933 بالغ بر5600000 نفر بوده است و این رقم مورد تأکید یهودیان امریکا نیز مىباشد.از این تعداد یک میلیون یهودى بیرون خط مولوتف-روبین تروپ،اگر کسر شود و اگر یهودیان ساکن در کشورهاى بىطرف و متفقین را هم کسر کنیم،رقم دو میلیون و پانصد هزار باقى مىماند؛در حالى که بنابر نظر کارشناسان،کل یهودیان ساکن در قلمرو هیتلر و هیملر به نیم میلیون هم نمىرسید. «دقیقترین بر آورد[ادعایى]از شمار یهودیان که در داخل و خارج از اردوگاههاى کار اجبارى، به دلیل فجایع نازىها،بىغذایى،بیمارى،عوامل مرتبط با جنگ[نه اتاق گاز و کورههاى آدم سوزى]جان خود را از دست دادند،300 هزار نفر است» و اگر بخواهیم این تناقض و ادعاها را با وسواسى افزونتر ادامه دهیم،ارقام تفاوت بیشترى پیدا خواهد کرد.از جمله اینکه بنابر نظر روژه گارودى«در آوریل 1944،هیتلر پس از یازده سال قدرت مطلق[...]،نتوانسته بود،یهودیان را از بین ببرد،زیرا دست کم یک میلیون یهودى را همچنان در اختیار داشت»
در فرانسه این تعداد به گفته هانا آرنت محقق معروف در موضوع یهود ستیزى،به 250 هزار نفر یهودى مىرسید و در جاى دیگر«ناهوم گلدمن در کتابى تحت عنوان«تناقض یهودى»مىنویسد که در سال 1945 حدود 600 هزار یهودى بازمانده از اردوگاههاى نازى وجود داشتند که هیچ کشورى مایل به پذیرش آنها نبود.» اما بشنویم از آن عده یهودیانى که از مهلکه به اصطلاح هیتلرى جان سالم بدر بردهاند و جهانیان آنها را کشته مىپنداشتند.لوئیس لوین رئیس شوراى یهودیان آمریکا در 30 اکتبر 1946 در کنفرانسى در شیکاگو اظهار مىکند که در«ابتداى جنگ،یهودیان در زمره اولین گروههایى بودند که از نواحى غربى شوروى که در معرض تهدید مهاجمان هیتلرى قرار داشت، تخلیه و با کشتى به مناطق امن شرق کوههاى اورال فرستاده شدند.بدین ترتیب جان دو میلیون یهودى حفظ گردید»ولى آمار آنها جزو قربانیان ثبت شد.
انتفاع طرفین از هولوکاست
هانا آرنت معتقد است که«سیاست ناسیونال سوسیالیستها در مورد یهودیان،سیاستى بود که کاملا طرفدار صهیونیسم بود» مؤید چنین نظرى از سوى هاینتس هوهنه،روزنامهنگار آلمانى،بیان شد که مىگوید«صهیونیستها استقرار فاشیسم در آلمان را نه به مثابه یک مصیبت ملى بلکه به عنوان فرصتى تاریخى و بىمانند در وصول به هدفهاى صهیونیستى خویش مىدیدند.» در واقع مىتوان چنین ارتباط دو جانبه سودمندى را در موارد ذیل خلاصه نمود:
1-انعقاد قرارداد هاوارا که تسهیلات لازم جهت مهاجرت یهودیان به فلسطین را از طریق انتقال سرمایهشان با صدور کالاهاى آلمانى فراهم مىنمود.
2-همکارى گروه صهیونیستى بتار با نازىها.
3-مهاجرت وسیع یهودیان آلمان از طریق کمیته«رستگارى»که فردى با نام کاستنر مسئولیت آن را بر عهده داشت و در قبال آن خدماتى به نازىها ارائه مىکرد.
4-اخذ غرامت از آلمان از 1952 به انحاء مختلف و ادامه آن تا سال 2002 به بازماندگان به اصطلاح قتل عام یهود.
بر اساس توافقهاى حاصله«دولت آلمان زیر فشارهاى باج خواهانه صهیونیستها مجبور شد،موافقت خود را با اعطاى سالانه 50 میلیون مارک تا سال 2002 به رژیم صهیونیستى[...] اعلام نماید.
این غرامتها آنقدر مهم و مورد نیاز دولت صهیونیستى بود که کسب آن براى سران صهیونیستى را مىتوان در بیان بن گوریون خطاب به گلدمن (مجرى طرح) دریافت.وى مىگوید: تو و من این سعادت را داشتهایم که دو معجزه را تجربه کنیم،ایجاد دولت اسرائیل و امضاى توافقنامه با آلمان.من مسئول اولى بودم و تو مسئول دومى. گلدمن به عنوان فعال اصلى در تحقق این طرح مىگوید: هدف از این افسانه سازىها و دروغ پردازىها صرفا گرفتن غرامت براى قربانیان جنگ نبود.بلکه هدف از آن تهیه بودجه لازم در جهت پایه ریزى حکومتى بود که کوچکترین حقى در این رابطه نداشت زیرا زمانى که این جنایات انجام شد چنین دولتى وجود خارجى نداشت.اما از این مسئله براى فراهم آوردن تسلیحات لازم براى جنایات جدید بهره گرفت.
احیاء هولوکاست
مقوله هولوکاست به عنوان یکى از مصادیق یهودستیزى از منظر صهیونیستها،فرصت مغتنمى را به وجود آورد که به طرق مختلف و در مقاطع مناسب به کمک سیاستهاى بىپایه و بىمنطق صهیونیسم آمده،اهداف مورد نظر آنها را محقق سازد.یهودیان با استفاده از شیوهها و بسترهاى مناسب ذیل در مسیر احیاء هولوکاست اقدامات گستردهاى را انجام دادهاند تا این موضوع همچنان در مخیله جهانیان زنده بماند:
1- انجام فعالیتهاى علمى تحقیقاتى گسترده و تهیه اسناد جهت اثبات هولوکاست.
2- برپایى موزههاى یادبود در سراسر جهان به ویژه در فلسطین اشغالى (یادواشم) ،آمریکا و اروپا.
3- ساخت فیلمها و سریالهاى متعدد و استفاده از فرصتهاى هنرى دیگر جهت تأثیر گذارى عمیق بر روى مخاطبان.
4-اعلام روز یادبود و توافق بر آن در کشورهاى مختلف،به ویژه در اروپا و آمریکا.
5-تعقیب نازىها با هدف زنده نگه داشتن کینه و نفرت و اثبات مظلومیت.
6-تأسیس سازمانهاى متعدد به منظور صیانت از این دستاوردها،همچون لیکرا و یا سیمون ویزنتال.
7-محاکمه و مجازات کسانى که در این موضوع شک کنند.
انکار هولوکاست
با تمام تدابیر و امکانات به کار گرفته شده جهت اثبات یک واقعه کذب تاریخى،عدهاى با استناد به شواهد و یافتههاى تحقیقى این داعیه صهیونیستها مبنى بر وقوع هولوکاست را زیر سؤال بردهاند.این عده عمدتا با«مؤسسه بازنگرى تاریخى» در ارتباط بوده و به «تجدید نظر طلبان»مشهور هستند.
افرادى همچون مارک وبر،روبرت فوریسون،فردریک توبن،روژه گارودى،دیوید ایروینگ، آرمان امادروس و داریوژ راتایژاک معتقدند که هولوکاست مهمترین حربه صهیونیستى است که واقعیت آن یقینا با اسناد موجود زیر سؤال رفته و مدارک و شواهد ادعایى یهودیان بدون اعتبار و ابطال پذیر است.
یهودستیزى به عنوان یک حربه صهیونیستى
اسرائیل شاهاک از هم کیشان یهودى خود تمنا مىکند که به خاطر تحمل تاریخ ترسناک یهود ستیزى،حق ندارند که آنچه مىخواهند انجام دهند.تنها به این دلیل ساده که رنج بردهاند. ولى صهیونیستها خود در بوق یهود ستیزى مىدمند و اتفاقا همین کارى که نباید،انجام مىدهند.آنها مىخواهند به واسطه وقوع آشویتس خود را مستحق برپایى یک دولت بنمایانند؛ به همین دلیل نیز آبراهام هشل مىگوید که دولت اسرائیل پاسخ خدا به آشویتس است و یا موشه زیمرمن،رئیس گروه مطالعات آلمانى در دانشگاه عبرى اورشلیم تأکید مىکند که «هالوکاست[هولوکاست]توجیه اصلى تأسیس دولت اسرائیل است». در واقع برپایى دولت اسرائیل بنا بر عقل سلیمى که آنها ترویج مىکنند،نتیجه منطقى ظلمى است که بر یهودیان در هولوکاست رفته است.در این خصوص آیزا برلین در کتاب فلسفه سیاسى خود این مفهوم را چنین بیان مىکند: یهودیان هم مثل همه انسانهاى دیگر[نیازى]دارند.این نیاز را در مورد یهودیان باید در بستر تاریخى درک کرد که،تاریخ مردمى تحت تعقیب و آزار است. بنابر همین دلیل و همین نیاز،برلین«خواست تأسیس وطنى براى یهودیان را خواستى قاطع و پاسخ ناپذیر مىداند.چنین وطنى باید تأسیس شود،زیرا بدون آن یهودیان در هر جاى جهان هرگز نمىتوانند از تعقیب و آزار مصون بمانند.» و بنا بر همین منطق و ضرورت است که صهیونیسم،همواره باید مایه حیات خود به نام یهود ستیزى را همراه خود داشته باشد و این دو باید آن چنان با هم تلفیق شوند که هیچ کس توان و جرأت جدا کردن آنها را از یکدیگر نداشته باشد.یعنى حتى اگر به صهیونیسم انتقادى وارد بود، دیگر نمىتوان آن را مطرح کرد.چون منتقد به مثابه یهودستیز مطرح مىشود و یهودستیز به عنوان کسى که حق مسلم یک یهودى مظلوم و ستمدیده را محترم نشمرده است،محکوم است.
مخالفین سیاستهاى صهیونیستى در طول تاریخ حیات این جنبش همواره با انگ یهود ستیز مواجه بودهاند«و این امر باعث شده است همه از ترس اینکه مبادا به یهود ستیزى متهم شوند از افشا کردن انحراف طرح صهیونیسم خودارى کنند» و این فضا وقتى سنگینتر مىشود که یهودیان نیز بر آن تصریح مىکنند.همچون«خاخام آیزنبرگ که معتقد است انتقاد از صهیونیسم یعنى یهود ستیزى...زیرا یهودیت بدون صهیونیسم قابل تصور نیست».
افرادى که با این منطق از سوى صهیونیستها مورد هجمه قرار گرفتهاند،در تاریخ 50 ساله اخیر کم نیستند.در انگلستان که تفکر صهیونیسم در آن متولد شد،شخصیتهایى همچون ارنست بیون،وزیر خارجه حکومت کارگرى اتلى است که به جرم حمایت از منافع استعمارى انگلیس در مناطق نفتخیز عربى و مخالفت با طرحهاى دشمنزاى صهیونیستى در کشورهاى عربى، یهود ستیز لقب گرفت.و یا مىتوان از جیمز فورستال وزیر دفاع سابق آمریکا یاد کرد که به دلیل صیانت و دفاع از منافع ملى کشورش در مناطق استراتژیک دنیا همچون فلسطین،یهودستیز نامیده شد و زندگى خصوصىاش صحنه تاخت و تاز صهیونیستها قرار گرفت،به طورى که دیگر توان ادامه زندگى برایش نماند و خودکشى کرد. از میان یهودیان نیز اگر عدهاى باشند که از سیاستهاى صهیونیستى حمایت نکنند، مشمول این منطق مىشوند.
خاخام یهودى شهر اودسا در شوروى نمونه،موید این گفتار است که تنها به این علت که حاضر به سخنرانى به سود اسرائیل در کنیسه نشده بود،وى را آنتى سمیتیست خواندند. در اسرائیل نیز شکایت بر ضد صهیونیستها از سوى خود یهودیان نیز جرأتى ستودنى مىخواهد و بعضى از احزاب همچون ماتزپن نیز بر آن اعتراف داشته،از آن ترساناند.این سازمان خاطر نشان مىسازد که همه«از این ترس همگانى آگاهند و بدین جهت است که همواره در این ساز مىدمند.این نغمه خوانى را نمىتوان از شانتاژ عاطفى باز شناخت.» در حقیقت رمز موفقیت صهیونیستها همواره این بوده است که حقایق را قلب و تعریف کنند.در قبال چنین روش بىمنطق و بىاستدلالى مىتوان رویهاى مناسب در پیش گرفت تا این ترفند صهیونیستى بىاثر شود.
الگوى عملى این رویه را باید از زبان کشیش پىیر خطاب به روژه گارودى در خلال محاکمهاش دریافت،که مىگوید: من فکر مىکنم تو باید ابتدا کلمه صهیونیسم را تعریف کنى.در این صورت مخالفان تو نخواهند توانست کوچکترین اتهامى مبنى بر یهودستیزى به تو وارد کنند. یعنى رویهاى که آنها براى آمیختگى آن دو در پیش گرفتهاند،بالعکس شده و سعى شود که این دو مفهوم از یکدیگر به صورتى جداگانه بازشناخته شود و آنگاه در خصوص هر کدام موضع گیرى مستدل منطقى و مستند صورت گیرد.
نویسنده:علی اکبر رائفی پور
منبع: جنبش مصاف
<
سلام.ممنون از حضورت
وبلاگ خیلی خوبی داری
منو با اسم وبلاگ لینک کنید بعد بفرمایید با چه اسمی لینکتون کنم