۰۶ اسفند ۹۲ ، ۰۷:۴۱
جاهلیت نوین در عصر ما-قسمت دوم
(بسم الله الرحمن الرحیم)
در بحث از جاهلیت اولی ادعا شد که جاهلیت دوم، جاهلیتی است که دنیای امروز با همهی پیشرفتهای علمی و تمدن عظیم بیسابقهی بشری، و ادعای تشکیل حکومت جهانی،گرفتار آنست. این ادعا چگونه قابل پذیرش است؛ در حالی که ادعای عقلانیت بشر، گوش فلک را کر کرده است.
بمنظور تبیین جاهلیت نوین؛ چند محور اساسی زندگی امروز بشر را مورد بررسی قرار میدهیم.

الف) انحراف در مبنای فکری: مهمترین مبانی فکری بشر بعد از رنسانس اومانیسم است. اومانیسم به مفهوم محوریت انسان در همهی ارزشهای انسانی( انسان محوری در مقابل خدا محوری).
انسان غربی خواست تا به کلی از آسمان ببرد و تماماً به زمین بپیوندند. در دوران رنسانس تنها یک واژه بود که مورد احترام قرار گرفت و از پیش سراسر برنامه تمدن متجدد را در خود خلاصه کرد. این واژه اومانیسم است. در واقع منظور از این واژه این بود که همه چیز را محدود به موازین بشری محض سازند، و هر اصل و طریقتی را که خصلت معنوی و برین داشت به صورت انتزاعی و مجرد درآوردند، و به بهانهی تسلط بر زمین، از آسمان روی برتابند. اومانیسم نخستین صورت امری بود که به شکل نفی روح دینی معاصر درآمده بود، یعنی لائیسم.
و چون میخواستند همه چیز را به میزان بشری محدود سازند؛ سرانجام مرحله به مرحله به پستترین درجات وجود بشری سقوط کردند. (1)
همچنین مکتب اگزیستانسیالیسم به تبعیت از اومانیسم با مبانی خاصی در غرب به وجود آمد، و آن مبانی عبارت بودند از:
انسان غربی خواست تا به کلی از آسمان ببرد و تماماً به زمین بپیوندند. در دوران رنسانس تنها یک واژه بود که مورد احترام قرار گرفت و از پیش سراسر برنامه تمدن متجدد را در خود خلاصه کرد. این واژه اومانیسم است. در واقع منظور از این واژه این بود که همه چیز را محدود به موازین بشری محض سازند، و هر اصل و طریقتی را که خصلت معنوی و برین داشت به صورت انتزاعی و مجرد درآوردند، و به بهانهی تسلط بر زمین، از آسمان روی برتابند. اومانیسم نخستین صورت امری بود که به شکل نفی روح دینی معاصر درآمده بود، یعنی لائیسم.
و چون میخواستند همه چیز را به میزان بشری محدود سازند؛ سرانجام مرحله به مرحله به پستترین درجات وجود بشری سقوط کردند. (1)
همچنین مکتب اگزیستانسیالیسم به تبعیت از اومانیسم با مبانی خاصی در غرب به وجود آمد، و آن مبانی عبارت بودند از:
الف) تقدم وجود بر ماهیت. سارتر میگوید:
این فلسفه میگوید که اگرواجب الوجود نباشد؛ لااقل یک موجود هست که در آن وجود مقدم بر ماهیت است و این موجود بشر است.
یا به تعبیر هایدگر:
واقعیت بشری انسان، ابتداء فاقد ماهیت است. بعد با انتخاب خود ماهیت خود را میسازد.
ب) آزادی انسان، هایدگر میگوید:
انسان محکوم به آزادی (پرتاب شده در میان آزادی) موجودی است رهاشده و وانهاده. این بشر بدون هیچ اتکا و دستاویزی، بدون هیچگونه مددی، محکوم است که در هر لحظه بشریت را بسازد.
ج) انتخاب. سارتر معتقد است که در نظرگرفتن هر ارزشی که از پیش موجود باشد؛ به معنای نفی انتخاب آزاد است،و اینچنین انتخابی را او در شأن انسان نمیداند. به نظر وی انسان دست به هر انتخاب آزادانهای بزند؛ ارزش را آفریده است. میان ارزشها نیز هیچکدام بر دیگری برتری ندارد. دیگر در هیچ جا نوشته نشده است که نیکی وجود دارد. نوشته نشده است که باید شرافتمند بود. که نباید دروغ گفت. زیرا ما مسلماً در مقامی هستیم که آنچه وجود دارد فقط افراد آدمی است و نه جز آن.
د) اضطراب و دلهره. منشأ آن مسئولیت در برابر خود و جامعه است.
ه) بیگانی و تنهائی. پروفسور ایزوتسو، استاد دانشگاه مک گیل کانادا، دربارهی اگزیستانسیالیسم در کنفرانسی در سال 1384 شمسی در تهران گفت:
اگزیستانسیالیسم معاصر غربی، بدون شک محصول دوران خاص ما است. دورانی که در چنگال علوم مادی و برداشت انسانی آن- یعنی تکنولوژی – دست و پای میزند. نظام تکنیکی جامعهی جدید و صنعتی غرب، انسان را به اوج انزوائی علاجناپذیر کشانده است. این طریق زندگی که ساخته و پرداختهی تکنولوژی است؛ در واقع چیزی جز یک بینظمی نیست. چه اساس این نظام را پوچی و فقدان معنا تشکیل میدهد. اگزیستانسیالیسم جدید غربی نمایشگر انسان منزوی است. (2)
یکی دیگر از جلوههای اومانیسم؛ نگرش لیبرالیستی نسبت به انسان است.
یکی از خدشههای اساسی لیبرالیسم ( در بعد فکری) شناخت و تلقی یک بعدی و ناقص آن از انسان و سرشت پیچیدهی اوست. چرا که انسانشناسی لیبرالیستی، انسان را موجود صددرصد عقلانی میانگاشت، در حالیکه روانشناسی جدید، خط بطلان بر این نظریه کشیده و ثابت کرده است که قایق کوچک عقل بشری بر روی دریائی از جنون شناور است. عملاً این برداشت به غایت سادهلوحانه، به لاابالیگری و آزادی مطلقالعنان انسان لیبرالیستی در تمام جهات- به خصوص در زمینههای اجتماعی، اخلاقی و اقتصادی – منتهی شد. (3)
نخستین رهآورد دکترین لیبرال – سرمایهداری تأثیری است که بر نوع روابط اجتماعی میگذارد، و روابط برادرانه و همسان انسانی را به روابط برتری طلبانه و خودکامه تبدیل میکند.
بالاترین و شومترین رهآورد اجتماعی سرمایهداری لیبرال؛ طاغوتگری و بعد استکباری آن است. پیامد حتمی این نگرش، تقسیم جامعه به دو طبقهی سلطهطلب و تحتسلطه، و پیدایش جامعه طبقاتی با روابطی ظالمانه است.
قدرت، روش را در روابط عمومی و خصوصی و در طبیعت ارتباطکاری تعیین میکند. ارتباطی که حرکت زندگی را به حرکت قدرتمندان تفسیر مینماید، و ضعیفان را جز پژواک بیچاره و ناچیزی نمیداند که همه چیز خود را از قدرتمندان الهام میگیرند، و جز با ارادهای پایمال و مقهور ارادهی طاغیان حرکتی نمیکنند، و گاه کار تنها به اینجا تمام نمیشود که مستضعفان در برابر اراده قهار مستکبران احساس ناچیزی و حقارت کنند؛ بلکه در اینجا باوری سرکش در ذهن قدرتمندان وجود دارد که میگوید: ضعیفان توان تعیین سرنوشت خویش و انتخاب باورها، و پویش در زندگی را خود به خود ندارند. و باید دربارهی امور مربوط به عقیده و زندگی و سرنوشت، اختیار خود را در بست به دست آنان بدهند.(4)
سرمایهداری لیبرال، تنها قانون سرمایهداری را میپذیرد. یعنی قانونی که منافع سرمایهداری را تضمین کند. امنیت قانونی از نظر سرمایهداری امنیت انسانی نیست. امنیت اشکال سرمایهداری است. نظام لیبرال سرمایهداری، هرچه را سودآور است باید با امنیت خاطر و خیال راحت بتواند تولید کند. حتی سلاحهای شیمیایی و میکروبی و ....
نظام سرمایهداری میگوید:
آنچه قابل استفاده است باید ساخت. آنچه به فروش میرسد باید تولید کرد. آنچه که قدرت نظامی ما را افزایش میدهد باید به دست آورد. (5)
در این گردش اقتصادی آزاد، هیچگاه منافع تودهها منظور نمیگردد. منافع وامنیت انسانها و نسلها باید فدای این نظام اقتصادی شود.
این نظام، آزادی انسانی و مشروع را باور ندارد. بلکه آن آزادیای را میپذیرد که هیچگونه مانع و محدودیتی در راهکارهای سرمایهداری پدید نیاورد، و همهی انواع سرمایه گذاری و تولید و توزیع را آزاد سازد. از این رو سرمایهداری لیبرال به اقتصاد آزاد، آزادی اقتصادی،تولید آزاد، توزیع آزاد، نرخگذاری آزاد و مصرف آزاد میاندیشد. (6)
حال، همین نظام سرمایهداری با سایر اصولی که خود مطرح مینماید نیز در تضاد است.
سرمایهداری نیاز به آزادی بینظام دارد. در حالی که هیچ جامعهای بدون داشتن معیارها و موازین و بدون شناختن حدو مرز و بدون متعادل ساختن آزادیها قابل زیستن نیست. و این اشارهای است صریح به تضاد سرمایه داری و دموکراسی.(7)
اینها و صدها ترفندهای دیگر نظام لیبرال سرمایهداری، نشانهی روشن سقوط فکری بشر و رشد استکبار و زورگوئی قدرتمندان امروز دنیاست.
مهمترین چهره و جلوهی سیاسی و اقتصادی اومانیسم؛ امپریالیسم جهانی است. امپریالیسم از طرف گروهها و صاحبان ایدئولوژیهای مختلف به معانی خاصی به کار رفته، و طوایف دیگر نیز که احیاناً در عقیده با آنها مشترک بودهاند همان معنا را پذیرفتهاند.
یکی از تعاریفی که در مورد امپریالیسم شده؛ تعریف لنین در کتاب امپریالیسم به عنوان آخرین مرحلهی سرمایهداری با ذکر پنج مشخصه برای آن است:
تمرکز تولید و انحصارها، الیگارشی مالی،صدور سرمایه به کشورهای عقبمانده جهت استثمار آنها، ایجاد انحصارهای بینالمللی، تقسیم مجدد اراضی جهان و پیداکردن منابع خام و جدید در جهان.
آیا حقیقت امپریالیسم همان است که لنین یا بوخارین یا کائوتسکی گفتهاند؟ اینها تنها بعضی از صفات ظاهری آن را دیده و آن صفات را عین ذات و ماهیت امپریالیسم تلقی کردهاند.
گروهی دیگر، امپریالیسم را به معنای امپراطوری گرفتهاند، که این معنی از قدیم بوده و سابقهی طولانی دارد. این افراد امپریالیسم را به همان معنا میگیرند، و ماهیت کنونی امپریالیسم را از امپراطوری قدیم تمیز نمیدهند.
واقعیت اینست که همهی این تعاریف یک شأن از شئون امپریالیسم است، نه همهی حقیقت آن، زیرا اولاً امپریالیسم به نظام سرمایهداری و به بورژوازی تعلق دارد. ثانیاً مرحلهی نهائی سرمایهداری است. بسط نهائی سرمایهداری است که به امپریالیسم میرسد. از این جهت هم تعریف لنین و هم مقایسهی بعدی با امپراطوری؛ تمام ماهیت امپریالیسم نیست.
اما امپریالیسم در دنیای امروز چه مفهومی دارد؟
با شروع استعمار جدید از جانب غرب، تصرف سرزمینها، شکل خاصی به خود میگیرد. استعمارگران سرزمینها را تصرف میکنند و یک چیزی هم طلبکارند که ما تمدن را به آن سرزمینها میبریم، و حتی در خیال وهمشان خود را منجی و معلم میپندارند، و معتقدند که به آنها خدمت میکنند. گاهی به صراحت میگویند که ما داریم راه نجات را به آنها میآموزیم. ما مأمور هستیم تمدن را به جاهای دیگر عالم ببریم و این رسالت ما است. به نظر آنها اقوام غیر غربی دو راه بیشتر ندارند؛ یا اینکه آنچه را غربیها دارند فراگیرند، که در آن صورت راه سعادت و نجات را یافتهاند، و یا به راه خود میروند که در این صورت وحشی هستند و از دایرهی آدمیت خارجند! چرا که آدمیت همان قول و فعل غربی است.
انگلس در مورد مراکشها میگوید:
اینها بربر و وحشی و بیتمدن هستند، و فرانسه آدمیت و تمدن را به آنجا میبرد.
و در مورد هند میگوید:
هند تاریخ ندارد. زیرا تاریخ مال اروپاست، و هیچ قوم دیگری تاریخ ندارد. انگلیس دارد زمینهی آدم شدن هند را فراهم میکند.(8)
ایدهی جنگ تمدنها از جانب سردمداران آمریکا در برابر نظریهی گفتگوی تمدنها، سخن یکی از سیاستمداران آمریکائی در جنگ عراق که ما پنجاه سال به مسلمانها فرصت دادیم، آدم نشدند حالا خود دست به کار شدهایم؛ موج عظیم تبلیغات جهانی بر علیه همهی ارزشهای جهانی،و ادعای رهبری توسط سران آمریکا، همان مفهوم گستردهی امپریالیسم جهانی است.
ب) نژادپرستی: در جاهلیت عرب، از حمیّت جاهلی،تعصبات قبیلگی و نژادپرستی سخن به میان آمد. انتظار میرفت که انسان امروز با همهی ادعای خدائیش در قدرت و علم، از این فضا بگذرد. اما وقایع چند قرن اخیر نشان داد که هنوز بشر گرفتار همان تعصبات جاهلی است. در این جا به دو نمونه از زشتترین چهرههای نژادپرستی دنیای امروز اشاره میشود:
1- نازیسم: وقتی هیتلر صدراعظم آلمان شد، همهی نهادهای دمکراتیک را از بین برد، و دولت خود را به یک قدرت بلامنازع تبدیل کرد. نازی عقیده داشت که در بین نژادهای مختلف، برتری از آن نژاد ژرمن است، و این نژاد باید حاکم بر جهان شود، ... و هیتلر آن را نظم نوین نامید...
این تز از فلسفه هگل و نظریات نیچه نشأت میگرفت.
هگل معتید بود که وجود یا مطلق وجود روز به روز به طرف آزادی سیر میکند.. این سیر آزادی سرانجام در وجود دولت و حکومت مظهر پیدا میکند، و حکومت آخرین منزل مطلق میگردد.
نیچه نیز مطلب دیگری را بیان کرده که کاملاً باب طبع هیتلر واقع شد. وی اظهار کرده بود که حق چیزی جز زور و قدرت نیست، و ضعیف محکوم به زوال میباشد. لذا در منطق وی، اخلاق، اختراع ضعفا است. هیتلر با الهام از اندیشههای هگل و نیچه و تئوری داروین، مدعی بود که اگر جنگ نکند و نژادهای پست را منهدم ننماید، دنیا را میکروبها فرا خواهند گرفت. (9) امروز نیز نئونازیسم در آلمان، همان ادامهی راه نازیسم است.
نتیجهی این بینش جنگ جهانی و آن همه جنایت در تاریخ بشریت بود.
2- صهیونیزم: اینکه صهیونیزم از کجا آغاز شد، و چه چیزی را دنبال میکند؛ جای تأمل بسیار دارد.
تاریخچهی صهیونیزم به اولین کنفرانس آشکار آنان در سال 1897 در شهر بال سویس برمیگردد. در این مجمع عدهای از یهودیان ثروتمند و بعضی از جاخامهای آنان جمع شده و به رهبری دکتر تئودور هرتصل طرح تشکیل دولت یهود را ریختند، و با توسل به قدرت امپراطوری بلا منازع انگلیس به تدریج اسکان یهودیان را در فلسطین دنبال نمودند. خریدن زمینهای فلسطینیان که از مدتی قبل شروع شده بود، به صورت یک برنامهی دقیق و ادامهدار دنبال گردید. جنگ جهانی اول و تجزیهی دولت عثمانی، منطقهی فلسطین را در اختیار انگلیس قرار داد و به دنبال اعلامیه بالفور در سال 1917 انگلستان و جامعهی ملل پذیرفتند که آن کشور – یعنی انگلیس- قیمومت کانون ملی یهودیان در فلسطین را به عهده گیرد، و هر سال عدهی قلیلی از یهودیان اجازه مهاجرت به آنجا را داشته باشند. اما این عدهی قلیل به سرعت کثیر شد. و کار به زد و خورد و جنگ و درگیری کشید، و روز به روز مناطق اشغال شده توسط یهودیان افزایش یافت، تا آنجا که پس از خاتمه جنگجهانی دوم؛ یهودیان ساکن فلسطین اشغالی، اعلام استقلال کرده و تولد دولت اسرائیل را به آگاهی جهان رساندند. امریکا و کشورهایی مانند آن، اسرائیل را به رسمیت شناختند، و مسئله در سازمان ملل هم به تصویب رسید. از آن پس صهیونیستها به عنوان یک دولت رسمی و عضو سازمان ملل متحد و با پشتیبانی بیدریغ آمریکا، انگلیس و فرانسه و دیگران جنگها و جنایتهای فراوانی را بر فلسطینیان و مسلمانان تحمیل کردند.(10)
برای شناخت ماهیت واقعی صهیونیزم به مطالب نوشته در پروتکل 1901.م صهیونیستها اشاره نمائیم.
در فصل اول آن مینویسد:
برای حکومت بر یک عده و حصول نتیجه، با زور و ترور بهتر میتوان به مقصود رسید و برعکس، از مباحثات علمی و منطقی نتیجهای حاصل نمیشود. طبق قانون طبیعت حق با زور است، و آزادی سیاسی فقط توهمی است و اصولاً وجود ندارد... امروز قدرت طلا، جانشین قدرت حکومتهای آزادیخواه شده است... سیاست هیچ وجه اشتراکی با اخلاق... کسی که میخواهد حکومت کند باید به مکر و حیله و قریب ودوروئی متوسل شود.
و در فصل دهم مینویسد:
بایستی در تمام کشورها دائماً روابط ملت و حکومت را مغشوش نمود، به طوری که تمام مردم از نفاق و عدم هماهنگی و کینه و قحطی و شیوع امراض، و فقر و بدبختی خسته شوند و چارهای جز تسلیم به دستگاه حکومت وسیع و عالمگیر ما نداشته باشند. بدیهی است اگر ما به ملتها فرصت نفس کشیدن بدهیم، شاید چنین زمان مساعد و مناسبی فرا نرسد.(11)
صهیونیستها با همهی وجود معتقدند که از دیگران بالاتر و برتر و مهمتر و ارزشمندترند، و باید صاحب همهی ثروتها باشند. و رهبری و هدایت جهان و سلطه و حکومت بر دنیا، مخصوص آنها باشد و دیگران بنده و خدمتگزار آنها باشند.
ناحوم سوکولو- که صهیونیستها او را از متفکران برجستهی خویش میدانند – میگوید:
در میان ملل متمدن یهودیان بیگمان خالصترین نژادند.
کتابی در دست یهود است به نام تلمود که به عنوان شریعت شفاهی یهود است- به ضمیمهی تفاسیر خاخامها – و یهودیان آن را معتبر میدانند. در آن کتاب آمده است:
... ارواح یهود از ارواح دیگر افضل است. زیرا ارواح یهود جزء خداوند است، همچنانکه فرزند جزء پدرش است. و روحهای یود، نزد خدا عزیزتر است، زیرا ارواح دیگران شیطانی و مانند ارواح حیوانات است. نطفهی غیریهودی، مثل نطفهی بقیهی حیوانات است... ما ملت برگزیدهی خداوندیم، لذا برای ما حیوانات انسانی را خلق کرده است. زیرا خدا میدانست که ما احتیاج به دو قسم حیوان داریم: یکی حیوانات ناطقه و باشعور مانند مسیحیان و مسلمانان و بودائیان و برای آنکه بتوانیم از همه آنها به اصطلاح سواری بگیریم ما را در جهان متفرق ساخت.
حیات و زندگی دیگران، ملک یهود است. چه رسد به اموال آنها، هرگاه غیر یهودی احتیاج به پول داشته باشد آنقدر باید از او ربا و نزول گرفت که تمام مایملکش را از دست بدهد.(12)
این یکی از جلوههای بسیار زشت نژادپرستی در دنیای امروز است.
ج) فساد اخلاقی: در این که فساد اخلاق و فحشاء در دنیای امروز در بیشتر ارکان زندگی بشر رخنه کرده، تردید نیست. به تعبیر قرآن: (ظهر الفساد فی البر و البحر بما کسبت ایدی الناس)؛
به سبب آنچه مردم فراهم آوردهآند، فساد در خشکی و دریا نمودار شده است. (13)
در جامعهی جاهلی عرب و در جوامع گذشتهی بشر، فساد اخلاق و فحشاء رایج بود، اما نه به عنوان یک فضیلت و ارزش؛ اما در دنیای امروز اینها معیار ارزش تلقّی میشوند.
مثلاً:
1- در هندوستان، فرقهای وجود دارد با عنوان لینگامیزم که در کتاب تاریخ جانناس آمده:
اینها بخش تناسلی مرد را به عنوان معبود میپرستند... فیلمی ساخته و آزادی در قلمرو جنسی را فطری قلمداد نمودهاند. از جمله موارد فیلم بحث لینگامیزم است.(14)
2- آلن کوتا، نویسنده آمریکائی در کتاب سرمایهداری در تمام کشورها مینویسد:
در نظامی (نظام غرب) که همه چیز مورد خرید و فروش قرار میگیرد فساد، بلکه فحشاء از چارچوب انحرافهای فردی خارج شده تا به قوانین زیربنائی نظام مبدل شود.(15)
3- مجله نیوزویک در سال 1984 مینویسد:
در ایتالیا مذهب کاتولیک رایج است و پدر در خانواده دارای قدرت مطلقه است. به عقیدهی بعضی از این خانوادهها این حق پدر است تا از دختران خود تقاضای التذاذ جنسی کند. یک روانشناس ایتالیائی به نام ارنستو کافو میگوید: من خودم خانوادهای را میشناسم که در آن پدر به هر شش دختر خود تجاوز کرد و در نهایت این دلاوریاش نیز بسیار بالید. (16)
4- بسیاری از کسانی که در غرب شعار آزادی زن سر میدهند؛ مردانی و زنانی هستند که درپی منافع و لذتهای بیارزش خویشاند. در این زمینه سخن یکی از مدافعان فمینیسم جدید یادکردنی است.
از رسواترین اشکال توسعه که جنبهی بهرهبرداری دارد؛ تجارت جدیدی به نام بهرهبرداری جنسی یا جهانگردی جنسی است... این صنعت نخستین بار توسط بانک جهانی، صندوق بینالمللی پول و آژانس بینالمللی آمریکا برنامهریزی و حمایت شد.
کمی دقت در برآیند رفتار با زنان در پوشش این شعارها به روشنی برملا میکند زنان در پرتو این اندیشه تا آنجا تنزل پیدا میکنند که در جاهلیت پیش از اسلام و یونان قدیم تا آن اندازه سقوط نکرده بودند.(17)
د) استبداد و ستم: ظاهراً در دنیای متمدن امروز، بعد از جنگ آزادی بردگان در آمریکا، بردهداری از بین رفت. اما حقیقت در تاریخ چند صدساله اخیر چیز دیگری است. برده داری و ظلم و ستم چهرهی دیگری پیدا کرده که بسیار زشتتر از بردهبرداری قبل از اسلام و قرون وسطی است.
سیاست جهانی نیز اگر در مقابل حقیقت الهی انسان سر تسلیم فرود آورد، یکجا باید حساب مظلومیت میلیونها انسان آفریقایی را که بیگناه برکشتیهای باری تلمبار شدند و به آمریکا برده شدند و به فروش رسیدند – به طوری که هزاران انسان سیاهپوست در لایههای زیرین محمولات انسانی کشتیهای مزبور از خفگی مردند- پس بدهد و نمیتواند و نمیخواهد که بتواند. اقتصاد جهانی،اقتصاد مبتنی بر الحاد است و در اقتصاد با بینش الحادی نتیجهای که کاملاً بدیهی است استثمار تودههاست. (18)
فروش زنان، به بردگی و کارهای پست کشاندن زنان و کودکان، بهرهوری جنسی از آنان، تحمیل جنگ به بهانه مبارزه با تروریزم و ... که امروز همهی جهان حتی بعضی از کشورهای اسلامی را گرفتار کرده، و فقر و گرسنگی وحشتناکی که بسیاری از جوامع بشری را در برگرفته؛ بیانگر ظلم حاکم بر جامعه انسانی است.
ه) انحرافات اعتقادی در میان مسلمانان: صد افسوس، با اینکه اسلام پیامآور مبارزه با جاهلیت بود؛ اما امروز بسیاری از کشورهای اسلامی گرفتار بدترین نوع جاهلیت هستند.
غربزدگی بسیاری از روشنفکران کشورهای اسلامی، پذیرش بسیاری از مبانی فکری منحطّ غرب، وابستگی بعضی از سران به کشورهای استعماری، فقر و جهل و بیسوادی در این کشورها، تفرقه در دین و عدم پذیرش امامت معصومین(علیهمالسلام) ورود افکار التقاطی حتی در تفسیر قرآن و ... نشانهی این جاهلیت است.
به عنوان مثال به چند مورد از نمونههای انحطاط فکری و فرهنگی در جوامع اسلامی اشاره میشود:
الف) وهابیّت: یکی از چهرههای جاهلی و زشت که به نام اسلام در قرنهای اخیر در عربستان و بعضی ازکشورهای اسلامی بروز پیدا کرد، و متأسفانه برای از بین بردن چهرهی زیبای اسلام اهل بیت(علیهمالسلام) از سوی بعضی از کشورهای استعماری حمایت شد؛ وهابیّت بود.
وهابیان پیروان شیخ محمد پسر عبدالوهاب هستند که در سال 1115 ه . ق در شهر (عیینه؛ نجد) تولد یافت. پدرش در آن شهر قاضی بود. وی از کودکی به مطالعه کتب تفسیر و حدیث و عقاید پرداخت، و فقه حنبلی را نزد پدرش که از علمای حنبلی بود آموخت. از آغاز جوانی بر علیه بسیاری از اعمال مذهبی مردم نجد قیام کرد و در سفری که به زیارت خانهی خدا و مدینه رفت؛ توسل مردم را به پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) انکار کرد. و سپس به شهر درعیّه از شهرهای نجد رفت و امیر درعیّه ( محمد بن مسعود) که جدّ آل سعود بود؛ میان شیخ محمد و آل سعود ارتباط عمیقی برقرار کرد. شیخ محمد با مسلمانانی که از عقاید او پیروی نمیکردند معاملهی کافر حربی میکرد و برای جان و ناموس آنها ارزشی قائل نبود. جنگهایی که وهابیان در نجد و خارج از آن مانند یمن، حجاز، سوریه، و عراق میکردند بر همین پایه قرار داشت... کسانی که با افکار آنان مخالفت میکردند کشته میشدند و اموالشان تقسیم میگشت. در کربلا با حملهی امیرمسعود وهابی – در سال 1216 – حدود 20 هزار نفر کشته شدند و اموال حرم امام حسین(علیهالسلام) به غارت رفت. توحیدی که شیخ محمد و پیروان او مردم را به آن دعوت میکردند- که هر کس نمیپذیرفت جان و مالش مباح میگشت- این بود که با پیروی از ظاهر پارهای از آیات و احادیث، برای ذات باریتعالی اثبات جهت میکردند، و او را دارای اعضا و جوارح میدانستند.افکار متعصبانه و زشت محمد بن عبدالوهّاب به نام توحید خالص، سیل خون را تحت عنوان جهاد با کافران راه انداخت و باعث انهدام و تخریب آثار اسلامی و ویرانی قبور ائمه شد. وهابیان، تعمیر قبور اولیاء خدا، زیارت قبور آنها، توسل به اولیای الهی، تبرک واستشفاء به آثار اولیاء، استمداد از ارواح اولیاء، طلب شفاعت از ائمه و اعتقاد به ولایت آنها را شرک میدانند. (19)
ب) صوفیگری: تصوّف روشی خاص در زندگی است که اطمینان و راحتی و تسکین درونی و سعادت ایدهآل شخص صوفی را از غیر راه کار و کوشش و نظامات و فعالیتهای عادی زندگی بوسیله تحمل مشقات و زهد و ترک لذایذ و بالاخره با پیروی از اصل فرار از زندگی مادی تأمین مینماید.
هند، زادگاه اولیه تصوّف بوده و افکار صوفیانه از آنجا به محیطها و مذاهب دیگر سرایت و نفوذ کرده است.
ظهور و توسعه تصوّف در اسلام از اواخر نیمهی اول قرن دوم هجری آغاز میشود – این مطلب را حتی سران صوفیه مانند جامی نیز درنفحاتالانس قبول دارند – و بعد از حملهی مغول به ایران و حاکمیت آنها بر کشورهای اسلامی، مسئله تصوّف، انزوا و بریدن از مسائل اجتماعی رشد بیشتری پیدا کرد.
قدر مسلم این است که بینش اسلام نسبت به دنیا و آخرت، زهد و تقوا، عبادت و زندگی؛ باقی نگهداشتن انسان در حد اعتدال و حد وسط است. اسلام با روحیهی صوفیگری به شدت مخالف است و مبانی آن را نمیپذیرد. داستان برخورد امام صادق(علیهالسلام) با سفیان ثوری و برخورد شدید امام هادی(علیهالسلام) با گروهی از صوفیه، حاکی از این بینش است.(20)
اما متاسفانه علیرغم مبارزات ائمه(علیهمالسلام) با این گروه، و مناقشات علمی و مجادلات مختلف مذهبی علما در طول تاریخ با تفکرات صوفیه؛ نه تنها این افکار از بین نرفته، بلکه همهی گروههای مختلف آنها خود را در مسیر حق میدانند و بدعتهای جاهلی را بنام اسلام در دنیا تبلیغ میکنند.
این تفکرات انحرافاتی( وهابیت، صوفیه و فرقههای انحرافی دیگر...) از یک سو، و جوّ روشنفکری حاکم بر جوامع اسلامی با وابستگی کامل به تفکرات منحطّ غربی از سوی دیگر؛ جوامع اسلامی را هم در جاهلیت دیگری قرار داده است.
با این حال، آیا بشر امروز گرفتار جاهلیت نیست؟ عصری که:
1- به جای تربیت الهی بشر به لجن دنیاپرستی و هواپرستی کشیده شده است؛
2- چشمهسارهای عواطف و احساسات شریف انسانی خشک شده؛
3- باطل را در برابر حق نهادهاند و از پیروزی آن (باطل) به خود میبالند؛
4- بشریت دوران انفجار علم را طی میکند و هنوز نمیداند انسان کیست؛
5- بشر نمی داند که از شخصیتهای بزرگ وانسانهای کامل و رهبران الهی چگونه استفاده کند؟ گاهی از آنها بت میسازد، و گاهی به شدت آنها را تخطئه میکند؛
6- هنوز بشر تکامل یافته، زیستن بدون اسلحه را یاد نگرفته و برای اثبات این که زنده است؛ مجبور است به توپ و تانک و ناوهای جنگی و کلاهکهای اتمی متوسل شود؛
7- پیوستن انسانها به انسان دیگر بر مبنای منفعتطلبی شخصی است، حتی اخلاق او هم اخلاق منفعتطلبانه است؛
8- مفهوم لذت جز در لذتهای پست مادی معنا ندارد؛
9- منطق حاکم عبارت است از من هدف و دیگران وسیلهاند که بازگو کنندهی هویت خودپرستی است؛
10- خدا و مشیت الهی نفی میشود تا انسان محور ارزشها شود؛
11- علم و تکنولوژی و هنر در خدمت شهوات و قدرتطلبی انسان قرار گرفته است؛
12- نیهیلیسم و پوچگرائی و بیهویتی انسان، فلسفهی امروز بشر است؛
13- تمام استعدادهای مادی و معنوی بشری در راه تخریب وجود انسان به کار رفته است؛
14- پیمانشکنی – چه پیمان الهی و چه پیمان اجتماعی- رسم عادی بشر امروز شده است؛
15- انسان متعالی امانت دار الهی،به مرتبهی ابزار تولید تنزل یافته است؛
16- ازوجود لطیفترین موجود هستی یعنی زن، جز در راه ارضاء تمایلات جنسی استفاده نمیشود.
ادامه دارد.
پی نوشت ها:
- 1. بحران دنیای متجدد، ریه گنون، صفحه 18.
- 2. آشنایی با مکاتب ایدئولوژیک، صفحه 93 و 96.
- 3. مکتبهای سیاسی، صفحه 43.
- 4. الحیاه، جلد3، صفحه 511. از سخنان سید محمد حسین فضلالله لبنانی( کتاب نقد، شماره 11، صفحه3).
- 5. موج سوم، الوین تافلر، صفحه 209.
- 6. کتاب نقد، شماره 11، صفحه 7و8.
- 7. اطلاعات سیاسی- اقتصادی (75-76) صفحه 80.
- 8. خلاصه از بحث امپریالیسم، از کتاب انقلاب اسلام و وضع کنونی عالم، دکتر رضاداوری اردکانی.ص147تا167.
- 9. مکتبهای سیاسی، صفحه 61.
- 10. جهان زیر سلطه صهیونیزم، صفحه 129.
- 11. جهان زیر سلطه صهیونیزم، صفحه 88 تا 100.
- 12. همان، صفحه 108 تا 122.
- 13. سوره روم/ آیه41.
- 14. تهاجم یا تفاوت فرهنگی، صفحه 87.
- 15. آمریکا پیشتاز انحطاط، صفحه 22.
- 16. مبانی تبلیغ، صفحه 100.
- 17. پژوهشهای قرآنی، شماره 27 و 28، صفحه 206.
- 18. مبانی تبلیغ، صفحه 24.
- 19. آیین وهابیّت، صفحه 25 به بعد.
- 20. تحقیق و بررسی در تاریخ تصوف ( خلاصه مباحث)، عباسعلی حمد نجافی.
اسماعیل حاجیان
منبع: جنبش سایبری 313
۹۲/۱۲/۰۶