چه انتظاری باید از انقلابهای عربی داشت؟
(بسم الله الرحمن الرحیم)
بیش از سه سال از شروع اعتراضات مردمی در کشورهای عربی میگذرد و اکنون ماحصل تمامی کشمکشهای سه سال در معرض دید قرار گرفته و گاهی با دیده شک و سؤال به درون مایه این انقلاب ها نگریسته میشود. دوره ای از نابسامانی و هرج و مرج بر این کشورها سایه افکنده و می رود که مردمان را نسبت حرکتی که شروع کرده اند با ناامیدی مواجه سازد. در مصر میزان ناامنی به مراتب بیش از سه سال پیش است در حالیکه در عمل پیشرفتی در دموکراسی حاصل نشده، لیبی کماکان در نبود حکومت مرکزی منسجم مبتلای گروههای سلفی خودسر است و یمن نیز از نبود یک ارتش منسجم و حضور گروههای مسلح رنج میبرد. در این میان شاید بشود گفت، تونس به نسبت، حال و روز بهتری دارد هرچند باید گفت، با معیارهای یک جامعه دموکراتیک فاصله دارد.
فهرستی از مطالبات اولیه مردم، نشان میدهد، اولین نقطه مشترک تمامی اعتراضات، «اسقاط النظام» یعنی از میان رفتن حکومت بود، از بین رفتن فقر و بیکاری و تبعیض را هم باید در سر لیست مطالبات گنجاند اما در این میان، از ابتدای شروع ناآرامیها این سوال مطرح بود که برنامه و ساز و کار آتی انقلابیون برای اداره کشور چیست. مسألهای که در سخنان هیچ یک از لیدرهای انقلابیون و یا در هیچ برنامه مدونی دیده نشد. به قول دیگری، انقلابیون از گزینههایی که نمیخواستند اطلاع داشتند ولی در مورد آینده، طرح مدونی وجود نداشت.
نبود رهبری واحد که بتواند بیشتر گروهها را ذیل رهبری خویش وحدت بخشد نیز از معضلات اولیه این اعتراضات بود، این معضل در کشوری چون مصر که با تکثر گروههای انقلابی بعضا ضد هم، مواجه است، به خوبی قابل مشاهده بود.
موضوع بعدی در پاکسازی ناقص نهادهای برجای مانده از رژیم گذشته، نمایان میشود، حضور ارتش بعد از سقوط رژیم خودکامه در عرصه قدرت از بارزترین این مورد است. پس از آن باید به پا بر جا ماندن نهادهای سابق اشاره کرد، در مصر پس از انقلاب 25 ژانویه، غیر از شخص رئیسجمهور و تنی چند از مقامات، هیچ تغییری در نهادهای نظامی و قضایی انجام نپذیرفت، در یمن، ارتش کماکان بر سر قدرت باقی ماند، در لیبی هنوز هم مردم از حضور مسئولین سابق در رأس ادارات گله و شکایت دارند.
معضل چهارم را باید در بافت قبیلهای یا شکاف های پر رنگ جناحی در این کشورها دید، بافت قبیله ای کشورهایی چون یمن و لیبی در به ثمر نرسیدن زودهنگام انقلاب، تأثیر به سزایی داشته است. همچنین در مصر، تقسیم بندی های پر رنگ بین مردم و جناح های مختلف، کار را برای نیل به اهداف انقلاب، به رماتب سخت تر کرده است.
تا بدین جا به چهار موضوع یعنی ابهام در مطالبات، نبود رهبری جامع، پاکسازی ناقص نهادها و عوامل رژیم سابق و بافت قبیله ای کشورهای عربی، اشاره شد.
هرچند این چهار مورد و موارد دیگر در رسیدن این کشورها به نقطه حال حاضر، اثر غیر قابل انکاری بر جای گذاشته اند. اما نگارنده قصد دارد سوالی را مطرح کند آیا بهار انقلابهای عربی به زمستان گراییده و با شکست مواجه شده است؟ یا باید با دید دیگری به این مقوله نگاه کرد؟
سیر طبیعی دموکراسی
اگر بخواهیم با دید تاریخی به موضوع بنگریم، نباید دموکراسی را مفهومی انتزاعی دانست که در خلأ شکل میگیرد بلکه مفهومی است که در طی زمان و در تعامل با محیط سیاسی و به ویژه فرهنگی جامعه نضج مییابد و بار می دهد، وگرنه قبل از این مرحله، ما با سیر دموکراسی روبه رو هستیم نه با دموکراسی. به زبان دیگر، دموکراسی در ساز و کارها و ساختارهایی چون پارلمان و تفکیک قوا و صندوقهای رأی خلاصه نمیشود. بلکه در طی زمان باید خود را با فرهنگ و درون مایه سنتی و خوی مردمان آن مرز وبوم وفق داده و در ساختارها خود را نشان دهد. حال در این صورت ما لزوما با یک دموکراسی صوری صرف تقلیدی بودن از غرب مواجه نیستیم که فقط نام مردم سالاری را با خود یدک میکشد.
«یورگن هابرماس» فیلسوف آلمانی، با تقلیل دموکراسی به ساختارهای دموکراتیک به شدت به مقابله بر میخیزد و میگوید: «نباید به عقب برگردیم و به خطا دموکراسی را با ساختارهای صوری آن همچون نهادهای نمایندگی، پارلمان، قوانین اساسی، اتحادیهها یا سایر آرایشهای صوری یکی بگیریم. دموکراسی یعنی همه چیز در درون و از طریق تعامل اجتماعی.»
زمان، مهم ترین نیاز برای نضج دموکراسی در یک کشور است، حتی اگر این زمان به درازا کشیده و نیاز به دهها سال داشته باشد. با نگاهی به تاریخ انقلاب های اروپایی به خوبی در مییابیم انقلاب های آزادی خواهانه 1848 اروپا، یکی پس از دیگری دوباره در کام دیکتاتوری افتاده و انقلابیون تلاش خود را عملا در محاق دیدند. فرانسه پس از آزمون 4 جمهوری در طی 160 سال سرانجام جمهوری پنجم را متناسب با فرهنگ و خواسته مردم خویش یافت.
فرانسوی ها، بعد از انقلاب 1848 و برپایی جمهوری دوم بار دیگر به علت هرج و مرج و نا آرامی به آغوش ناپلئون سوم رفتند در حالیکه به خوبی از خوی دیکتاتوری وی با خبر بودند. آنها در آن هنگامه، دیکتاتوری را بهتر از هرج و مرج میدانستند، امری که این روزها برخی مردم در کشورهای عربی، حامی آن هستند و با حسرت از آرامش قبل از اعتراضات یاد میکنند.
مردم فرانسه، اما پس از پشت سر گذاشتن 4 جمهوری به خوبی فهمیدند که چه میخواهند و چه ساز و کاری در قالب جمهوریت، توانایی اداره فرانسه را دارد و این بود که جمهوری پنجم شکل گرفت. اقتدار قوه اجرائی در مقابل پارلمان ساز و کاری بود که در انگلیس نمیتوانست اجرائی شود اما فرانسه به خوبی پذیرای آن بود.
بر میگردیم به کشورهای عربی، تقریبا تمامی کشورهایی که در سال 2011 دچار انقلاب های مردمی شدند، به امید مجد و عظمت ملت عرب، پیش از آن در نیمه قرن بیستم میلادی علیه حکومت های پادشاهی مبارزه کرده بودند. کودتای «جمال عبدالناصر» علیه «ملک فاروق» قذافی علیه «محمد ادریس السنوسی»، حبیب بورقبیة -رئیس جمهور قبل بنعلی در تونس- علیه « محمد امین البای » پادشاه این کشور و همچنین انقلاب 1962 یمن همگی در راستای مجد و عظمت ملت عرب شکل گرفت که محصول اوضاع اجتماعی و سیاسی آن دوران بود، اما از همان ابتدا، مردم عرب تحت رژیم های پلیسی قرار گرفتند که تنها اسم پادشاهی را با خود به همراه نداشت وگرنه بسیار خودکامه و توتالیتر عمل میکرد.
با این تجربه سیاسی و پشت سر گذاشتن حکومتهایی که با ایدئولوژی ناسیونالیسم روی کار آمده بودند، مردم عرب وارد مرحله تازهای در آگاهی سیاسی شده اند، مرحلهای که میشود، درون مایههای آن را به دور از سطح قابل توجهی از ملیگرایی دغدغه رفاه و آزادی در سطح داخلی و استقلال سیاسی در سطح سیاست خارجی دانست. تا این دغدغه ها از مرحله باور به فعل در آید و خود را نشان دهد باید صبر پیشه کرد و اگر بخواهیم ثمره انقلاب های 2011 را بگوئیم، باید از آن به عنوان نقطه گذار به آگاهی جدید سیاسی مردم یاد کرد.
رضا دهقانی
فارس