سربازان حضرت بقیه الله(عج)

اخبار - پاسخ به شبهات - کتاب - مقاله - سخنرانی - فیلم - کلیپ - مستند - نرم افزار
همسنگران
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
۱۵ خرداد ۹۳ ، ۰۹:۱۳

داستانی زیبا از امام زمان (عج)

(بسم الله الرحمن الرحیم)


محمد بن على علوى حسنى - که از شیعیان ساکن مصر بود - مى گوید: گرفتار مشکلى بزرگ شدم و از این امر اندوهگین شدم، زیرا از من نزد حاکم مصر؛ احمد بن طولون، بدگویى کرده بودند. از ترس جانم به بهانه حج از مصر خارج شدم.

 

http://img7.irna.ir/1392/13921022/80990456/80990456-5414240.jpg

پس از اتمام حج از حجاج به عراق رفتم، حضرت ابا عبدالله الحسین (علیه السلام) را زیارت کرده و به قبر شریفشان پناهنده و متوسل شدم همانجا مجاور شدم و جرات بازگشت به مصر را نداشتم، زیرا حاکم مصر مردى سخت گیر و ظالم بود. پانزده روز تمام در گرماى تابستان شب و روز مشغول دعا و تضرع بودم.

 

عصر جمعه اى در حالت خواب و بیدارى امام زمان (علیه السلام) را زیارت نمودم. ایشان با کمال لطف و مرحمت فرمود:پسرم! از فلانى می ترسى؟

 

عرض کردم: آرى آقا جان! مى خواهد مرا بکشد به همین خاطر به شما پناه آوردم و به خاطر قصد سوئى که دارد، از او شکایت دارم.

 

امام (علیه السلام) فرمود: چرا به طریقى که انبیاء گذشته (علیه السلام) هنگامى که دچار مشکلى مى شدند، بدان روش دعا مى کردند و خداوند اندوهشان را برطرف مى ساخت، به درگاه پروردگار خویش و پروردگار پدران خویش دعا نمى کنى؟

 

عرض کردم: آن دعا چیست؟

 

فرمود: همین شب جمعه بعد از اینکه غسل کردى و نماز شب را ادا نمودى، سجده شکر بجاى آور، آنگاه دو زانو بشین و این دعا را بخوان.آنگاه دعایى برایم خواندند، تا شب پنج شنبه پنج شب دیگر در همان حالت خواب و بیدارى به همان وقت به زیارت حضرت (علیه السلام) مشرف مى شدم، و ایشان همین سخن و همین دعا را تکرار مى فرمودند، تا اینکه کاملا آن را حفظ کردم.

 

فرداى آن شب که جمعه بود پس از غسل و تطهیر لباس و استعمال عطر، نماز شب را ادا نموده و همانطور که فرموده بودند پس از سجده شکر دو زانو نشستم و همان دعا را خواندم.عصر جمعه دوباره توفیق تشرف یافتم.

 

حضرت (علیه السلام) فرمود: اى محمد! دعایت مستجاب شد و دشمنت همان که از تو نزد او احمد بن طولون بدگویى کرده بود، هنگامى که دعایت به پایان رسید، کشت!صبح هنگام آخرین زیارت را به جاى آوردم، و با اباعبدالله الحسین (علیه السلام) ودا کرده و به طرف مصر به راه افتادم.

 

پس از عبور از اردن، در راه مصر مردى را دیدم که در مصر همسایه من بود. او مرد مومنى بود. وقتى از اوضاع مصر پس از خروجم پرسش نمودم، تعریف کرد که چگونه احمد بن طولون دستور داده او را دستگیر کرده و گردن بزنند و بدنش را به نیل بیفکنند.بعدها معلوم شد که بنا به قول جمعى از بستگان و برادران شیعه - قتل او درست در همان لحظه که من از دعا فارغ شده بودم صورت گرفته بود.

 

 

 مهج الدعوات، ص 334 و 335، ادعیه الامام العسکر؛ بحار الانوار، ج 51، ص ‍ 307.

۹۳/۰۳/۱۵

نظرات  (۱)

۱۵ خرداد ۹۳ ، ۰۹:۳۷ امیر طهرانی
ممنون ، داستان زیبایی بود ! :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">