سربازان حضرت بقیه الله(عج)

اخبار - پاسخ به شبهات - کتاب - مقاله - سخنرانی - فیلم - کلیپ - مستند - نرم افزار
همسنگران
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
۲۷ فروردين ۹۳ ، ۱۰:۳۷

اسم اعظم

(بسم الله الرحمن الرحیم)


در زمان خلافت ماءمون الرشید در شهر طوس عالمى از دوستان اهلبیت و خاندان پیغمبر (ص ) در پریشانى و تنگدستى زندگى مى کرد.

http://yaddashtkade.ir/wordpress/wp-content/uploads/2013/08/188751_187128851324322_132290533474821_406607_7895059_n_a4d.jpg

از قضا براى امرار معاش خود مقدارى هم به نانوا و عطار و بقّال و خواربار فروش ، بدهکار شده بود، و هرچه مى خواست خود را از این مهلکه نجات دهد میَسّر نمى شد، تا اینکه یک روز تمام طلبکارها در خانه اش جمع شدند وبناى داد و فریاد گذاشتند.


در این میان یکى از همسایه ها خبردار شد و طلبکاران را دعوت به آرامش نمود، و از آنها خواست یک ماه به او مهلت دهند، تا عالم دِیْنش را اداء کند، آنها نیز به امید فرج ناگزیر با درخواست آن (همسایه ) موافقت کردند.


فرداى آن روز به قصد دیدار یکى از اقوام ثروتمندش در نیشابور، خواست شهر طوس را ترک کند، در این اثناء غلامى نزد او آمد و از مولاى خود دو کیسه طلائى را برسم امانت نزد عالم سپرد و گفت : مولایم عازم حج است پس از مراجعت آن را پس خواهد گرفت .


عالم با ایمان چون امین مردم بود امانت را گرفت و در محل اَمْنى از خانه آن را پنهان کرد، و به عیالش هم چیزى از این ماجرا نگفت ، و به سفرش ادامه داد.
پس از رسیدن به نیشابور او را دست خالى برگردانیدند.


از آن طرف همسرش به تکاپو افتاد و در جستجوى پولى براى نانى شد، که ناگهان چشمش به آن دو کیسه پول افتاد و گفت : عجبا شوهرم پول داشت و اظهار ندارى مى کرد، یا از آن غافل بوده ، پس از خدا خواسته ، مقدارى از پولها را بر مى دارد، و بدهى طلبکاران را مى دهد و آنچه احتیاج زندگیش بود، خریدارى مى کند، و با خیال راحت مشغول زندگى مى شود.


آن عالم بیچاره وقتى به شهرش برمى گردد و به خانه مى آید، خانه را نو نوار مى بیند و همه چیز را زیبا و نیکو مى یابد، همسرش با گرمى از او پذیرائى کرده و مى گوید: آفرین بر تو، چرا نگفتى آن دو کیسه نقدینه هست ، از آن استفاده کنید و از این پریشانى رهایى یابیم .


عالم گفت : کدام کیسه را مى گوئى ؟!... وقتى به سراغ آنها رفت ، دید جایشان خالى است .
گفت : اى زن نکند این دو کیسه زر را برداشته اى ؟! آنها امانت مردم بوده ، از شدّت ناراحتى نقش زمین مى شود و از حال مى رود.
او را به هوش مى آورند، اتّفاقا غلام سر مى رسد و مطالبه آن دو کیسه زر را مى نماید و مى گوید: مولایم از سفر حجّ منصرف شده آن دو کیسه را بده .
عالم پریشان خاطر شده و از اینکه آبرویش در خطر افتاده سخت ناراحت مى شود و یک روز مهلت مى خواهد.


عالم با خود فکر مى کند و مى گوید: جز خداى اَرْحَم الرّاحمین  پناهگاهى نیست . خلاصه دل از همه جا مى برد و دنیا پیش چشمش ‍ سیاه مى شود، نیمه شب به درگاه خدا رو مى آورد و با آه و زارى صدا مى زند: یاارحم الراحمین بفریادم برس سوار بر اسب و مهار آن را روى خود اسب مى اندازد که هرجا مى خواهد برود.


همینطورى که ناراحت بود و صدا مى زد: یا ارحم الراحمین اى خدایى که از همه بخشنده ها بخشنده ترى و از همه مهربانها مهربان ترى ...
یک وقت شنید یکى از پشت سر او را صدا مى زند، وقتى نگاه کرد، دید یک غلام سیاه است ، که صدا مى زند: اى فلان عالم بیا که مولایم تو را مى خواهد.


مى گوید: مولایت کیست ؟
غلام مى گوید: مولایم آقا حضرت على بن موسى الرضا (ع ) است که شما را طلبیده .
عالم محضر مقدّس آقا شرفیاب مى شود و عرضه مى دارد یابن رسول اللّه فرمایشى داشتید.


حضرت مى فرماید: آرى این چهار کیسه را بگیر، زیرا به خوب پناهگاهى پناهنده شدى و این عطیّه و هدیه خداست که او را به نام اعظمش صدا زدى و خواندى .
عرض مى کند: آقاجان شما از کجا متوجّه شدید که من گرفتارم و اسم اعظم خدا کدامیک از اسماء اللّه است که من گفته ام .


حضرت مى فرماید: در خواب به من فرمودند: یکى از بندگان ما در فلان جا پریشان است و مرا به اسم اعظم مى خواند، این چهار کیسه را به او هدیه بدهید)) این دو کیسه امانت آن بنده خداست و این دو کیسه مخارج خودت و عیالت ، اسم اعظم همان است که مى گفتى : یا ارحم الراحمین

جامع الحکایات ممتاز: 77.

جام

۹۳/۰۱/۲۷

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">