سربازان حضرت بقیه الله(عج)

اخبار - پاسخ به شبهات - کتاب - مقاله - سخنرانی - فیلم - کلیپ - مستند - نرم افزار
همسنگران
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

(بسم الله الرحمن الرحیم)

واقعه جمل در دهم جمادی الثانی سال سی و ششم هجری قمری، رخ داد و هنوز آفتاب غروب نکرده بود که آتش نبرد با افتادن جمل عایشه و سرنگون شدن کجاوه او به پایان رسید.
http://www.sunnatonline.com/wp-content/uploads/2012/12/jamal.jpg

حضرت علی علیه السلام در نخستین روزهای حکومت خویش، مشغول پاکسازی محیط جامعه اسلامی از حکام خود کامه‌ای شد که بیت المال مسلمانان را تیول خویش قرار داده، بخش مهمی از آن را به صورت گنج در آورده بودند و بخش دیگر را در راه مصالح شخصی خود مصرف می کردند و هر کدام در گوشه ای، حاکمی خود مختار و غارتگر شده بودند.

همزمان با این پاکسازی ، عده ای از اصحاب توقع داشتند که حضرت مسئولیت هایی از حکومت را به آنان بسپارد. از جمله طلحه و زبیر را می توان نام برد.

آنان از این که در حکومت علی علیه السلام به استانداری منطقه ای منصوب شوند ناامید شدند. از طرف دیگر، از جانب معاویه به هر دو نفر آنان نامه ای، به یک مضمون رسید که آنان را " امیرالمومنین" خوانده  و یادآور شده بود که از مردم شام برای آن دو بیعت گرفته است و باید هر چه زودتر شهرهای کوفه و بصره را اشغال نمایند،

پیش از آن که فرزند ابوطالب بر آن دوشهرمسلط شود و شعار آنان در همه جا این باشد که خواهان خون عثمان هستند و مردم را برگرفتن انتقام او دعوت کنند ، این دو صحابی ساده لوح، فریب نامه معاویه را خوردند و تصمیم گرفتند که از مدینه به مکه بروند و در آنجا به گردآوری افراد و ساز و برگ جنگ بپردازند. آنان برای اجرای نقشه معاویه به حضور امام علیه السلام رسیدند و گفتند: ستمگری های عثمان را درامورمربوط به ولایت و حکومت مشاهده کردی و دیدی که وی جز به بنی امیه به کسی نظر و توجه نداشت. اکنون که خدا خلافت را نصیب تو ساخته است ، ما را به فرمانروایی بصره وکوفه منصوب نما. امام فرمود: آنچه خدا نصیب شما فرموده است به آن راضی باشید تا من در این موضوع بیندیشم. آگاه باشید که من افرادی را برای حکومت می گمارم که به دین و امانت آنان مطمئن و از روحیات آنان آگاه باشم.

 

طلحه و زبیربا شنیدن این سخن، بیش از پیش مأیوس شدند، چرا که امام اعلام کرده بود که به آن دو اعتماد ندارد. لذا جهت سخن را دگرگون کردند و گفتند: پس اجازه بده ما مدینه را به قصد عمره ترک کنیم. امام علیه السلام فرمود:« در پوشش عمره هدف دیگری دارید؟» آنان به خدا سوگند یاد کردند که غیر از انجام عمره هدف دیگری ندارند. امام فرمود: «شما در صدد خدعه و شکستن بیعت هستید. آنان سوگند خود را تکرار کردند و بار دیگر با امام بیعت نمودند. وقتی آن دو خانه علی علیه السلام را ترک کردند، امام  به حاضران در جلسه فرمود:"«می بینم که آنان در فتنه ای کشته می شوند.»(1)

 

ابن قتیبه می نویسد: هر دو پس از خروج از خانه علی در مجمع قریش گفتند: «این پاداش ما بود که علی به ما داد! ما بر ضد عثمان قیام کردیم و وسیله قتل او را فراهم ساختیم، در حالیکه علی در خانه خود نشسته بود. حال که به خلافت رسیده است دیگران را بر ما ترجیح می دهد».

طلحه و زبیر با آن که سوگندهای شدیدی در خانه امام علیه السلام یاد کرده بوند، پس از خروج از مدینه در میان راه مکه به هر کس رسیدند، بیعت خود را با علی علیه السلام انکار کردند.

 

*بازگشت عایشه از نیمه راه مدینه به مکه

 

درهنگام محاصره خانه عثمان از طرف انقلابیون مصری و عراقی، عایشه مدینه را به عزم حج ترک گفت و در مکه بود که خبر قتل عثمان را شنید، ولی خبر نرسید که مسئله خلافت پس از قتل خلیفه به کجا منجر شد. از این جهت تصمیم گرفت که مکه را به عزم مدینه ترک گوید.

در مراجعت از مکه، در منزلی به نام «سرف» با مردی به نام «ابن ام کلاب»‌ ملاقات کرد و از اوضاع مدینه پرسید. وی گفت که محاصره خانه خلیفه هشتاد روز به طول انجامید و سپس او را کشتند و بعد از چند روز با علی علیه السلام بیعت کردند.

وقتی عایشه از اتفاق مهاجرین و انصار بر بیعت با امام آگاه شد، سخت برآشفت و گفت: ای کاش آسمان برسرم فرو می ریخت. سپس دستور داد که کجاوه او را به سوی مکه باز گردانند، در حالی که نظر خود را درباه عثمان دگرگون کرده بود و می گفت: به خدا سوگند، عثمان، مظلوم کشته شده است و من انتقام او را از قاتلان او می ستانم.

 

آن مرد ِ گزارشگر به او گفت: تو نخستین کسی بودی که به مردم می گفتی عثمان کافر شده است و باید او را بکشند. اکنون چه شده که از سخن نخست خود بازگشتی ؟ وی در پاسخ گفت: «قاتلان عثمان او را توبه دادند و سپس کشتند. درباره عثمان همه سخن می گفتند و من نیز می گفتم، اما سخن اخیر من بهتر از سخن پیشین من است.

 

*پایگاه مخالفان امام علیه السلام در مگه قرار داشت

پس از قتل عثمان و بیعت مردم با امام، سرزمین مکه مرکز مخالفان آن حضرت به شمار می رفت و افرادی که با علی علیه السلام مخالف بودند یا از دادگری او می ترسیدند ، خصوصاً فرمانداران و استانداران عثمان که می دانستند امام دارایی آنان را مصادره می کند و آنان را به سبب خیانت هایی که مرتکب شده اند بازخواست خواهد کرد، همه و همه در مکه در پوشش حرمت حرم خدا گرد آمدند و نقشه نبرد جمل را طراحی کردند.

 

بالاخره سپاه آماده حرکت شد و به راه افتاد. در راه به سرزمینی به نام «حوأب« رسیدند. وقتی عایشه از نام سرزمین آگاه شد به فرزند طلحه گفت: من باید برگردم، زیرا رسول خدا روزی در میان همسران خود که من نیز در جمع آنها بودم فرمود: «می بینم که یکی از شما از سرزمین «حوأب» می گذرد و سگان آنجا براو پارس می کنند. سپس رو به من کرد و فرمود:‌ «حمیرا ، مبادا توآن زن باشی.»

در این هنگام فرزند طلحه درخواست ادامه مسیر را کرد ولی مؤثر نیفتاد. خواهر زاده او، عبدالله بن زبیر، منافقانه سوگند یاد کرد که نام این سرزمین «حوأب» نیست. ما حوأب را اول شب پشت سر نهاده ایم.

این نوع شهادت دروغ، در نوع خود، در تاریخ اسلام بی سابقه است. پس کاروانیان به مسیر خود ادامه دادند و در نزدیکی بصره برای تسخیر این شهر، که عثمان بن حنیف از طرف علی علیه السلام استاندار آنجا بود، فرود آمدند.

واقعه جمل در دهم جمادی الثانی سال سی و ششم هجری قمری، رخ داد و هنوز آفتاب غروب نکرده بود که آتش نبرد با افتادن جمل عایشه و سرنگون شدن کجاوه او به پایان رسید.

جمل عایشه برای نیل به مقاصد شوم به کارگرفته شده بود و با گذاردن هودج  عایشه بر آن، نوعی قداست به آن بخشیده بودند. سپاه بصره در حفاظت و بر پا نگاه داشتن آن کوشش ها کرد و دست های زیادی در راه آن دادند. هر دستی که قطع می شد، دست دیگری زمام شتر را می گرفت . اما سرانجام زمام شتر بی صاحب ماند و دیگر کسی حاضر نبود که آن را به دست بگیرد. در این هنگام فرزند زبیر زمام آن را به دست گرفت، ولی مالک اشتر با هجوم بر وی او را نقش بر زمین کرد و مردم از اطراف شتر عایشه پراکنده شدند. امام علیه السلام برای اینکه دشمن با دیدن شتر بار دیگر به سوی او بازنگردند، فرمان پی کردن جمل را صادر کرد. پس،شتر به زمین خورد و کجاوه سرنگون گردید. علی علیه السلام خود را به کجاوه عایشه رسانید و فرمود: «ای عایشه، آیا رسول اکرم صلی الله علیه و آله تو را به این کار سفارش کرده بود؟» او در پاسخ امام گفت: «ای اباالحسن، حال که پیروز شدی ، مرا ببخش»

 

حضرت علی علیه السلام پس از جنگ، عایشه را به همراه برادرش محمدبن ابی بکر و تعدادی از زنان که مبدل به لباس مردانه بودند راهی مکه کرد.

عایشه در حالی که بر مرکبی سوار می شد، گفت: «افتخار آفریدید و پیروز شدید، همانا تقدیر خدا انجام گرفتنی است.»

سرنوشت طلحه و زبیر نیز به مرگ ختم شد که باعث تأسف حضرت علی علیه السلام شد.

سپس امام علیه السلام باقی مانده روز را در میدان نبرد به سر برد و مردم بصره را دعوت کرد که کشتگان خود را به خاک بسپارند. به نقل طبری، امام برکشتگان ناکثان از بصره و کوفه نمازگزارد و بر یاران خود که جام شهادت نوشیده بودند نیز نماز گزارد و آنان را به خاک سپرد. سپس دستور داد که تمام اموال مردم را به خودشان باز گردانند به جز اسلحه ای که بر آنها علامت حکومت باشد.

فارس

۹۳/۰۱/۲۷

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">